نقش درمانی
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 131
نقش درماني يكي از رويكردهاي مهم در روان درماني گروهي است. نقش درماني به يك معنا دلالت بر ايفاي نقش به گونه اي آزادانه، بر مبناي احساسات و نگرش هاي شخصي و خلاقيت فردي است. بنياد مفهومي نقش درماني مبتني بر اين است كه هر كدام از ما در طول زندگي مان نقش هاي مختلفي بر عهده مي گيريم، و اين نقش ها بر شيوه ي نگرش ما و چگونگي تجارب عاطفي ما تأثير مي گذارند. اگر به فراخناي زندگي مان بنگريم متوجه مي شويم گاه نقش محصل، فرزندي سركش و لجوج، رهبر در گروه همسالان، بازيكن فوتبال، دستفروش و غيره را ايفاء كرده ايم. هر چند اين ها به ظاهر نقش نيستند، و شايد تجلي گر خويشتن ما در زندگي باشد، ولي وقتي به گونه اي عميق تر مي نگريم، نقش هايي هستند كه هم بر ما تأثير مي نهند، و هم به درك ما از خودمان ياري مي كنند.
به نظر مي رسد بسياري از نقش ها در زندگي ثابت نيستند، ولي معدودي از آن ها براي ما به صورت دايمي و ثابت در آمده اند. به طور مثال نقش مدير يك اداره هيچ گاه نمي تواند ثابت باشد، در حالي كه نقش يك پدر دايمي به نظر مي رسد. ولي حتي در نقشِ يك پدر يا والد آدم ها دچار تغيير و تحول مي شوند. در هر صورت نقش ها بر ما تأثير مي نهند، و ما هم از نقش هايي كه بر عهده مان مي نهند، يا نقش هايي كه بر عهده مي گيريم تأثير مي پذيريم. با اين حال ما با نقش هايي كه ايفاء مي كنيم بر ديگران تأثير مي نهيم.
با اين وجود وقتي مي گوييم نقش درماني منظورمان چيست؟ ما با نقش هايي كه بر عهده مي گيريم كه گاه خيلي غيره منتظره و متفاوت هستند خودمان را در يك موقعيت رها مي كنيم و اجازه مي دهيم احساسات و نگرش ها و تجربه ي ما در آن موقعيت راهنماي مان باشد. نقش ها امور غيره منتظره اي هستند كه ناخودآگاهِ ما را فراخواني مي كنند و ما با آن چه بدان نينديشيده ايم به پيشواز آن چه مي بينيم مي رويم، و به آن واكنش نشان مي دهيم. از يك منظر نقش غيره منتظره است، و غير منتظره بودنِ آن است كه موجبِ ايجاد تداعي هاي آزاد و در عين حال واكنش هاي خلاقانه مي شود. از سوي ديگر نقشِ غير منتظره براي كساني كه هماره مي خواهند در قالب معيني عمل كنند هراس آور است. بنابراين نقش ضمن آن كه از درون مي جوشد، و تداعي هاي آزاد ايجاد مي كند، بيانگر وجه ديگري است كه يا شخص مي خواهد باشد، يا بوده است، يا از آن بيزار است، يا به واسطه ي آن مي خواهد با آن مخالفت كند، يا بيانگر تداعي هاي گذشته ي فرد است.
نقش ها مثبت يا منفي نيستند، بلكه امورِ در حال انجامي هستند كه در برگيرنده ي واكنش هاي شخص به موقعيتي اند كه در آن قرار مي گيرد. بنابراين در يك موقعيت فرد واكنشي تخالف جويانه بروز مي دهد، و در موقعيت ديگر واكنشي همدردانه، و در جايي ديگرشايد به طنز روي بياورد، و در وضعيتي ديگر به خشونت و عصبيت. از اين رو ما در نقش درماني نمي توانيم براي كسي تعيين كنيم كه بايد چه كند، بلكه بايد از او بخواهيم كه خودش آن چه را كه در توان دارد نمايان سازد.
بنياد روان شناختي نقش درماني مبتني نمايان سازي است. آشكار كردن خويش و درك خود به گونه اي ديگر در يك موقعيت. هم چنين شيوه ي تعامل با ديگران در يك موقعيت و سازمان دادن نوع برخورد خود با ديگران. ما در نقش درماني هماره با مسائل و نكات خيلي مهمي مواجه مي شويم كه توجه به آن ها مي تواند گره گشاي مشكلاتي باشد كه يك فرد در حال تجربه كردن آن مي باشد.
ابیانه؛ از کتاب مجموعه اشعار
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 352
بلوط ها را در چشمان ات می کارم
بدن ام بر بدن ات جاری می شود
تو حسی تخدیر شده ای
مغاکی نورانی
تو بال گرفته ای
و به سرزمینی سرخ هجرت کرده ای
تو فلزی، فولادی، ابیانه ای
تو گِلی هستی مقاوم
در برابر باد، طوفان و برف.
بر آب می جهی و سُرنای قلب ات را می نوازی
دُهل ام پا می گیرد
می رقصم دیوانه وار
و بر شقیقه ی آفتاب گام می نهم
بی قرارم، دلواپس و روح ام را بر دیوارِ سرخ نقش می کنم
از جاده می گذرم، از سراشیبی
به سوی تو ابیانه ی من
به سوی عشقی نهفته در هزار سال پیش
و در شهرت متن ای می خوانم
سودازده، گریزان.
چشم ات را می کارم در خاک ام
بلوط را درو می کنم در خانه ام
و می بوسم ات
می خندی چون حُفره ای پر آب.
از تن ات می گذرم، از ویرانه ها، کاخ ها
بر دستان ات می نشینم، بر خیش ها و خروش ها
از میانِ رنج هایت می گذرم، از شکوفه ها
تو به آستان ام آمده ای بیت الَحمِ من
تو از من رودی می سازی
تو چیزی هستی در دور دست ها
ابراهیمی،گلستانی، ابیانه ی من.
صبح گاه بر می خیزم در میانِ مه
یخ زده چون شبنمی کوچک
برمی خیزیم و می جهیم در شعشعه ی آفتاب
برمی خیزیم و می بوسیم نورها را،کمانه ها را ، قوس ها را
و به سرزمینی دور پرتاب می شویم.
امروز روزی ست که شهرزاد برایت قصه می گوید
شعر ابیانه با صدای الناز زماندار
کتاب اگزیستانسیالیسم: روان شناسی فلسفی من و دیگری؛ جلد سوم
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 177
جلد سوم این مجموعه نیز دربرگیرنده ی تبیین و توضیح فلسفه ی اگزیستانسیالیسم و مسائل زندگی روزمره است. آن چه در زندگی ما وجود دارد، و کمتر به آن توجه می کنیم، استنباط چیزهای مهم و با ارزش، از رویدادها یا وقایع به ظاهر بی ارزش است. شاید ما کمتر به این موضوع توجه کرده باشیم که وقتی در محاورات روزمره می گوییم:
ـ ناچار بودم؛
ـ وادارم کردند؛
ـ خیلی ها تقصیرکارند؛
ـ من قربانی شدم؛
ـ نمی دانم...دست خودم نیست؛
ـ می ترسم قدمی بردارم؛
ـ خیلی اذیت ام کرده اند و هیچ کاری نکرده ام؛
داریم به مقولاتی می پردازیم که رنگ و بوی فلسفی هم دارند. تصورِ عموم بر این است که این عبارت ها را به طور ساده باید ناشی از ستمی قلمداد کرد که بر شخص رفته است، یا رنجی که او از سلطه ی دیگری بُرده است؛ یا ترس هایی که ناشی از تنبیهات و مجازات هایی بوده است که در مورد وی اعمال شده است. در این حال نتیجه ی احساسی و عاطفی این است که یا همدردی می کنیم، یا دل مان به حال او می سوزد، یا می کوشیم به نحوی دردهایش را تسکین دهیم. با این حال با دقت بیشتر مشخص می شود که آن چه چنین فردی گرفتار آن است، فقط ستم پذیری نیست، بلکه انفعال، بی ارادگی، فقدان اهتمام، نبودِ مبارزه، و امنیت خواهی عافیت طلبانه ای است که او به واسطه ی آن کوشیده است کمترین تلاش را به خرج دهد، تا کمترین رنج و آسیب را مُتحمل شود. به عبارتی اگزیستانسیالیسم به منزله ی یک روان شناسی فلسفی با ایده ی تبرُک و تقدیسِ ستم پذیری کاملاً مخالف است، و بر این امر تأکید دارد که بیشترین رنجی که ما ممکن است مُتحمل شویم، ناشی از رابطه ی نامطلوب با خویشتن مان است. بنابراین اگزیستانسیالیسم خواستار دقت بخشی، و تبیین این گونه عبارت ها، پیش از قبولِ بی چون و چرای آن هاست. متأسفانه در روابط انسانی ما به غلط آموخته ایم هماره یک قربانی را تقدیس کنیم، و بکوشیم برای قربانی شدن اش، دیگران را مقصر بپنداریم. این بدان معنا نیست که ما نباید شفقت داشته باشیم، ولی نباید هم روابط مان را بر اساس کژفهمی بنا نهیم، و قربانی شده گی را یک ارزش تلقی کنیم. انگار وقتی کسی خودش را یک قربانی معرفی می کند، باید بیشترین توقع را از خود داشته باشیم تا هر کاری که می باید، برایش انجام دهیم. بسیاری از این عبارت ها وانمودی و ساختگی اند، و اشخاصی که آن ها را به کار می گیرند، به راستی قربانی اراده ی دیگری نیستند، بلکه قربانی انفعال خویشتن اند. دیگری هر کس که می خواهد باشد، یا هر اراده ای که می خواهد داشته باشد، کسی نیست که "من" را قربانی کند، بلکه کسی است که از خواستِ ذهنی قربانی شدن در نگرشِ "من" بهره می جوید. بنابراین چگونه است که اگر بخواهیم یک قربانی باشیم، کسی جلودارمان نیست؛ ولی اگر بخواهیم قربانی نباشیم، خیلی ها مانع مان هستند؟ چرا برای پذیرش یک هویت مثل قربانی، هیچ مانعی نداریم؛ ولی در ایفای یک هویت سازنده تر این همه مانع جلوی خود می بینیم و تسلیم می شویم؟ چرا ما در سوگیری به سوی ترس ها، اضطرابات، دلواپسی ها، اجتناب ها، انفعال ها این قدر به سهولت عمل می کنیم، ولی در ایفای یک نقش زنده تر، و فعال تر، این قدر دشواری ها را بزرگ می کنیم؟ بنابراین اگزیستانسیالیسم توجه ما را به این ابهامات جلب می کند، و خواستار وضوح بخشیدن به آن هاست.
اگزیستانسیالیسم نوعی روان شناسی را طرح می کند که مبتنی بر "من" است. در واقع این "من" چیزی است که با آن زندگی می کنیم، ولی از آن غافل ایم؛ چیزی که با آن تجربه می کنیم، ولی نمی بینیم اش؛ چیزی که با آن احساس می کنیم، ولی درک اش نمی کنیم. این "من" اساس رستگاری است، و اگر بخواهد به این رهایی برسد هیچ کس جلودارش نیست. در ضمن از منظر اگزیستانسیالیسم اجتماع ما را رستگار نمی کند، اجتماع در بهترین حالتِ ممکن اش زمینه ای ایجاد می کند که "من" با سهولت بیشتری جویای رشدش باشد. ولی برخلاف این نظر، افرادی هستند که توقعی از خودشان ندارند، یا اجتماع را مقصر ناکامی ها خود می پندارند. اجتماع ممکن است یک مانع باشد، ولی یک عاملِ نهاییِ ناکامی نیست. از منظر اگزیستانسیالیسم رستگاری اجتماعی وجود ندارد، رستگاری و وارستگی فقط معطوف به "شخص" و "من" است.
کتاب اگزیستانسیالیسم: روان شناسی فلسفی من و دیگری؛ جلد دوم
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 207
به خاطر استقبال فراوان مخاطبان از کتاب اگزیستانسیالیسم: روان شناسی من و دیگری[1] برای نگارش جلد دوم کتاب انگیزه ی زیادی پیدا کردم. از آن جایی که مخاطب کتابِ فلسفی به دلیلِ پیچیدگی مفاهیم مطرح شده اندک است، من در جلد اول کوشیدم که به ساده ترین زبان فلسفه را وارد مباحثِ روان شناسی کنم، و با ارائه ی مثال های فراوانی از زندگی و روابط انسانی، به تبیینِ فلسفه ی اگزیستانسیالیسم در روان شناسی زندگی روزمره پرداختم. این گامی موفقیت آمیز بود که باعث شد مخاطبانِ جدیدی به خوانشِ فلسفه روی بیآورند، و دریابند که فلسفه صرفاً رویکردی انتزاعی و مفهومی نیست، و در رابطه ی من با خویش و دیگری نقش روشنگرانه ای دارد. در جلد دوم نیز همین شیوه را به کار بسته ام، هر چند در برخی موضوعات گریزی هم به خود فلسفه زده ام.
اگزیستانسیالیسم یک رویکرد فلسفی است که تنوع پذیری زیادی دارد، و نظرات ارائه شده در چارچوب آن بسیار متفاوت اند. ولی عناصرِ کُلی مشترکی در بین همه ی نظریه پردازان اگزیستانسیالیسم هست که نظرات آن ها را متحدمی کند. ما کمتر به رویکردی فلسفی بر می خوریم که این همه به زندگی روزمره و حوزه ی تصمیم گیری و مسئولیت پذیری نزدیک باشد. این که من کیستم، از زندگی چه می خواهم، دیگران از من چه می خواهند و چگونه باید پاسخگوی انتظارات شان باشم، در میان دیگران چه تعارضاتی را تجربه می کنم و چگونه باید با این تعارض ها مواجه شوم، حیطه ی انتخاب های من چیست و آزادی ام تا کجاست و محدودیت ام در کجا، تصمیم های من در زندگی ام چه سرنوشتی می یابند و حیطه ی تأثیرات شان کجاست، شجاعت در هستی چیست و من چگونه باید آن را مُحقق کنم، ترس های من چیست و تأثیرات آن بر زندگی ام چگونه است، و از این قبیل موضوعات مهمی هستند که روان شناسی اگزیستانسیال به آن ها می پردازد.
ساده سازی و کاربردی کردن مفاهیم فلسفی کاری به غایت دشوار است. چرا که از یک سو باید کُنه و لُب اصلی و بنیادی مفهوم حفظ شود، و از سوی دیگر یک مفهوم پیچیده آن قدر بسط پیدا کند که قادر به روشنگری در زمینه ی زندگی روزمره باشد. فلسفه به گونه ای اجتناب ناپذیر غامض است، نه به این خاطر که عمدی در این کار وجود داشته باشد، بلکه به این دلیل که بنیادی برای طرح پرسش، و تفکر است. فلسفه برای روشن سازی هماره ناگزیر است به پیچیدگی متوسل شود، و پیچیدگی در ذاتِ مفاهیم مربوط به آن است. پس وقتی ما می کوشیم فلسفه را ساده و کاربردی کنیم، باید از این پیچیدگی عزل نظر نکنیم، بلکه تا جایی که می توانیم آن را در مقوله های عملی وارد سازیم. با خوانِش این مفاهیم در ترازی روان شناختی است که در می یابیم هم داریم فلسفی می اندیشیم، و هم به بهبود زندگی عملی مان کمک می کنیم.
کتاب های رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : مجموعه ها
- بازدید: 254
کتاب ها در چهار طبقه دسته بندی شده اند. کتاب های روان شناختی، کتاب های فلسفی، کتاب های ادبی، و کتاب های ترجمه شده
کتاب های روان شناختی رئوف آهوقلندری
1) دلبستگی
2) وابستگی و گسستگی از وابستگی
3) تصمیم گیری
4) ابراز وجود
5) مدیریت ارتباط انسانی
6) رنج و پذیرش رنج
7) تغییر
8) رابطه ی عاطفی و مسأله حق
9) مقدمه ای بر روان درمانی وجودی
10) هنر درمانگری
11) گفتارهایی در روان درمانی
12) والد سرکوبگر
13) خشم حقارت خیالبافی
15) اقتدار یا قدرت
16) اضطراب آرادی یا مرگ
17) کاربرد مثنوی در تعالی شخصیت
18) گروه درمانی بیماران معتاد: راهبردهای مقابله با وسوسه و پیشگیری از عود
19) آن چه که یک بیمار معتاد برای بهبودی باید بداند
20) روان درمانی هستی گرا: در جستجوی تعالی خویشتن
21) گفتمان مرگ
22) تروما و شخصیت تروماتیک
23) قرآن کریم و روان شناسی
24) مبانی روان شناختی و معنوی بهبودیافتگی از سوء مصرف مواد
25) رابطه عاطفی و مسأله سلطه پذیری
26) سلطه پذیری و آگاهی ناشاد
27) واقعیت درمانی: از نظریه تا کاربرد
28) من کیستم، تو کیستی؟ جلد اول
29) من کیستم، تو کیستی؟ جلد دوم
30) فهم جسمانی و وسواس
31) اگزیستانسیالیسم: روان شناسی فلسفی من و دیگری؛ جلد اول
32) اگزیستانسیالیسم: روان شناسی فلسفی من و دیگری؛ جلد دوم
33) اگزیستانسیالیسم: روان شناسی فلسفی من و دیگری؛ جلد سوم
کتاب معنویت و شعر
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : ادبیات
- بازدید: 175
معنويت مُعرف حيطه ي گسترده اي شامل زيبايي شناسي، انسان شناسي، دين، فلسفه و ادبيات مي شود. در اين ساحت معنويت با توجه به زيبايي شناسي و ادبيات توصيف مي شود. در واقع زيبايي شناسي گستره اي از آفرينش، خيال انگيزي، لطافت، شهادت بي پيرايه را شامل مي شود. معنويت در حيطه ي زيبايي شناسي مقصودي جز پذيرش ندارد. پذيرش من، تو و جهان. اصولاً با اتخاذ رويكردي زيبايي شناسي در قلمرو معنوي است كه من قادر مي شوم امرِ ناخوشايند را به امر مطلوب و خوشايند مبدل سازم. فقدان ادراكِ زيبايي شناختي از هستي در كُل به زيستني شي واره مي انجامد. اصولاً ادراك زيبايي شناختي به چند تبديل مي انجامد:
تبديل ناخوشايند به خوشايند و مطلوب: مانند تجربه ي ناخوشايند رنج به خوشايند و مطلوب تعالی
تبديل معمول به متعالي: مانند تجربه ي معمول و غير ويژه ی یک رویداد به غير معمول و ويژه نشانه یا اعجاز
تبديل عام به خاص: مانند تبديل دين ورزي عام به دين ورزي خاص
تبديل رويا به واقعيت: مانند تبديل رويا به موجوديت كلامي، نگاره اي، تنديسي، تصويري
تبديل واقعيت به آرمان: مانند تبديل امر محسوس و غيرقابل اجتناب یک نُقصان به امر نامحسوس و اراده مندانه یک آرمان
در تمامي اين تَبدُلات بود، بر نِمود، يا امر غايب، بر امر حاضر چيرگي دارد. از پيامدهاي فقدان ادراك زيبايي شناسي مي توان به موارد ذيل اشارت كرد:
تجربه ي ملالت
تجربه ي نااختياري
تجربه ي شي واره گي
تجربه ي عدم پذيرش
تجربه ي از خودبيگانگي
معنويت تنها با توسل به فلسفه و دين قابل تبيين نيست. معنويت وامدارِ زيبايي شناسي نيز هست، زيرا معنويت با لطافت، روشن بيني، شهود مُقارن است. در اين راستا توسل ما براي تبيينِ معنويت، هنر شعر است. شعر پديده اي ادبي است كه با خيال انگيزي، روياپروري، آفرينش، خلاقيت، مَستوري و نامَستوري رابطه ي مستقيم دارد. شعر كُنشي زيبايي شناختي است. اصطلاح زیباشناختی دلالت بر شهودِ بی واسطه، نَفس الامر قرار دادن خودِ پدیده برای ادراک آن، فهمِ مبتنی بر حسِ یک چیز، و مشاهده ی بی غرضانه ی یک پدیده برای ادراکِ کلیتِ وجودی آن، صرف نظر از فواید یا کارکردهایی که بر پدیده مُترتب است دارد. به این معنا دلالتِ نگرشِ زیباشناختی بر غیرقابلِ توصیف بودنِ پدیده، یا حالت یا کیفیت چیزی صرف نظر از مباني ارزشي يا اخلاقي تأكيد دارد. از اين رو نگرش زيبايي شناسي نگرشِ كثرت در وحدت، و ادراك پيچيدگي است. از اين رو زيبا ديدن يعني دوگانه نديدن. زيبايي شناسي در تنافر با دوگانه انگاري و مطلقيتِ ارزش هاي ثنويت گرا است. در اين راستا معنويت يعني تقويمِ كنشِ پذيرش و دستيابي به تكُثري كه يك پديده را به طيفِ بي شماري از حالات، كيفيت ها، كميت ها، روحيات، تمايلات، قابليت ها تحويل مي دهد.
کتاب اگزیستانسیالیسم: روان شناسی فلسفی من و دیگری؛ جلد اول
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : فلسفه
- بازدید: 274
همیشه دغدغه ی مهم ام این بوده است که چگونه فلسفه را وارد حیطه ی روان شناسی خصوصاٌ مباحث بالینی کنم. همواره از مطالعه ی غالب کتب فلسفی نومید می شدم، چرا که با خوانِش آن ها در می یافتم چقدر کم وارد زندگی شده اند، و چقدر زیاد انتزاعی و مفهومی هستند. البته فلسفه بارِ مفهومی زیادی دارد، و پُربیراه است که قلمرو مفهوم پردازی آن را عبث بی انگاریم. ولی فلسفه ضمن مفهوم پردازی باید پردازشگرِ زندگی واقعی هم باشد، به کار اندیشیدن در مناسبات انسانی هم بیاید، در تماس مستقیم با چالش های زندگی هم باشد، در حیطه ی تعارض ها، راه های متفاوت، تصمیم های مغایر حرفی برای گفتن داشته باشد، و بتواند برای من ای که دارم با گوشت و پوست و استخوان ام زندگی می کنم، بینشی به وجود آورد.
من نمی خواهم فلسفه را محدود کنم، برعکس می خواهم حیطه ی فلسفه را از فلسفیدن در باره ی مفاهیم، به فلسفیدن در باره ی خودِ زندگی گسترش دهم، چرا که در طول سال ها تجارب درمانی دریافته ام که روان درمانی از فلسفه جدا نیست، و کارِ درمانی مؤثر صرفاً در ترکیب با فلسفه میسر است. در این راستا پی برده ام که فلسفه ی اگزیستانسیالیسم بخشی جدایی ناپذیر از روان شناسی است، و خودِ روان شناسی وقتی به کارِ کاوشِ روانی بیشتر می آید، که در قلمرو نوعی تفکر فلسفی بازتولید شود. بنابراین فلسفه به ما یاری می کند تا هم پُرسش طرح کنیم، و هم وجوهِ مختلف زندگی را با یکدیگر ترکیب کرده، و نوعی وحدت در آن به وجود آوریم. فلسفه به ما کمک می کند وجودِ خود را نه به منزله ی یک داده ی صرف، بلکه به مثابه ی یک وجودِ متفکر، اندیشمند، مختار و آزاد دریابیم، و بر همین اساس طرح هایی برای زندگی ترسیم کنیم که نقشه ی عملی تصمیم ها و گُزینش ها هستند.
فلسفه ی اگزیستانسیالیسم هیچ گاه جدا از روان شناسی نبوده است و نیست. با واکاوی این فلسفه، و تَدقیق در آن می فهم ایم در چه موقعیتی هستیم، اثرگذاری مان چقدر است؛ آیا شجاعتِ زیستن را داریم یا خیر؛ آیا به همان اندازه که می دانیم، می توانیم، می خواهیم و عمل می کنیم یا خیر؛ آیا تنهایی، دلواپسی، و آزادی مان را می پذیریم، یا ازآن ها می گریزیم؟ اصالت[1] داشتن به چه معناست؟ چرا ما باید در زندگی خطر کنیم؟ چرا ملالت را تجربه می کنیم؟ بنابراین فلسفه ی اگزیستانسیالیسم بیانگر تحلیلی از رابطه ی عمیق ما با خویش، دیگران و چیزهاست. از آن جایی که ما واجِد جسمانیتی هستیم، مرکزیتی برای خود نیز قائل می باشیم، اما نمی دانیم این مرکزیت مُدام در معرضِ ناپایداری و انقراض است. در عین حال کمتر حالت ها، وضعیت ها و دریافت های جسمانی خود را می شناسیم، هر چند آن ها را تجربه می کنیم. از این رو اگزیستانسیالیسم دلالت بر روان شناسی وجود است، وجودی در جهان که فراتر از ماهیتِ خودش می رود، یا در حال ساخت و بازیابی مُداوم خودش در میان بحران ها، نابسامانی ها، رویدادها و وضعیت هاست.
در این کتاب کوشیده ام فلسفه ی اگزیستانسیالیسم را با توجه به زندگی روزمره و روابط انسانی مُعرفی کنم، و ساحتِ زندگی ملموس را با مفاهیم وجودی تحلیل کنم. مثال های بی شماری در این کتاب هست که برگرفته از تجارب درمانی است، موقعیت هایی که اشخاص در آن ها قرار دارند، و گاه احساس می کنند قادر به تغییرشان نیستند. وضعیت هایی که شخص ناتوانی و درماندگی را در آن ها تجربه می کند، یا عزم دارد علیه شان عصیان کند، و موقعیتی دیگر برای خویش بیآفریند.
کتاب فهم جسمانی و وسواس
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 261
برخلاف آن چه می پنداریم آغازِ فهم جسمانی است. ما کمتر به این موضوع توجه کرده ایم که خود و جهان را با بدن مان بشناسیم، و کمتر توجه کرده ایم که عواطف ما ریشه در تجربه های جسمی مان دارد. در آغاز همه چیز بدنی است، زیرا ما با جسم مان به دنیا می آییم، نه با ذهن مان، و ذهن مان، جُزیی ناچیز از گُستره ی بدن مان است. مبنای ارتباط ما به منزله ی کودک با والدین مان، بدنی است.
این بدن نیاز دارد، میل می وَرزد، تحت فشار قرار می گیرد، و می خواهد خودش را پیدا کند. بنابراین ما به منزله ی کودک می کوشیم هم با دیگران ارتباط برقرار کنیم، و هم فردیت مان را جویا شویم. از این رو جسمِ ما از همان ابتدا با عناصری ربط پیدا می کند که بعدها در بلوغ و سلامتِ روانی مان نقشِ مهمی ایفاء می کند. شما با بدن تان تغذیه و نوازش می شوید، و عاطفه ی مادرانه را دریافت می کنید. آغوشِ گرم، متعلق به وجودِ جسمانی ماست، و این بدن است که در مرکز تعاملات و تأثیرات با دیگران است.
حال والدینی را در نظر بگیرید که به بدن و نیازهای جسمانی کودک بی اعتنایند، و در مورد آن سختگیری های بیش از حد می کنند. والدینی را تصور کنید که مُدام فرزند خود را محدود می کنند، و به او اجازه نمی دهند با بدن اش جهان را کاوش کند، یا در بدن اش لذت های زندگی را بجوید. والدینی را تصور کنید که کودک را کتک می زنند، او را می ترسانند، و از جسم اش به منزله ی یک اُبژه برای فرافکنی خشم خود بهره می جویند. والدینی را تصور کنید که در فهم جسمانی کودک با اضطراب و وسواس خود اختلال ایجاد می کنند، و می کوشند آزادی بدنی کودک خویش را نفی کنند.
ولی چرا اینک بر فهم جسمانی متمرکز شده ایم؟ به این دلیل که از فهمیدن به وسیله ی جسم غافل هستیم، و این که بدن را هم بدیهی ترین وجه وجود خود می دانیم، هم در زمینه ی روان شناختی نادیده اش می گیریم. باید بدانیم هم چنان که بدن می فهمد، حس می کند، به تجربه در می آورد، ذهن نیز شکل می گیرد؛ و ذهن پراکنده، حاصل فهمِ جسمانی سرکوب شده است. انسجام و یکپارچگی در فهم جسمانی به این بستگی دارد که این بدن تا چه اندازه توانسته است به خودش، کفایت اش، کارآمدی اش و توان مندی هایش اعتماد کند، و این که والدین تا چه اندازه قادر شده اند رابطه ی ما را با جسم مان تقویت کرده، و در تحققِ تجربه ی آزادانه ی آن در رابطه با خویش و اشیاء برایش مانع ایجاد نکنند.
گاهی اوقات برخی افراد هستند به راحتی در رابطه با هر تجربه ای می گویند: "نمی توانم". "نمی توانمِ" این افراد منشأ جسمانی دارد، یعنی خاستگاه اش اختلال در فهم جسمانی است. آن ها با درک ناتوانی شان می کوشند به خواست های خود شکلِ حقارت آمیزی بدهند، یا آن ها را مبدل به نتوانستن کنند. آنان از خود می پرسند، چرا باید بخواهیم، در حالی که نمی توانیم خواسته ی خود را عملی کنیم؟ یعنی چرا باید اراده کنیم، در حالی که واقف ایم شکست می خوریم؟ به همین ترتیب به مرحله ای می رسند که به خود می گویند، چرا باید خود را در معرضِ شکست قرار دهیم، چه لزومی دارد که این کار را بکنیم؟
از این رو اراده کردن تابعی از ادراک تجربی و جسمانی است. اراده صرفاً امری ذهنی نیست که ما با اتکاء به گزاره های نظری قادر به تحقق اش باشیم. این در حالی است که به غلط می پنداریم باید ذهن بخواهد، تا جسم عملی اش کند؛ ولی عکس این صادق است، یعنی باید جسم خودش را باور داشته باشد، تا ذهن را آماده ی تصمیم گیری و عمل کند. یکی از مهم ترین توجهات در تربیت کردن کودک، توجه به عقلانیتِ جسمانی است. واقع گرایی جسمانی، حاصلِ فهم جسمانی است، و فهم جسمانی حاصلِ تجربه کردن. ما هر چه در زمینه ی فهمِ جسمانی مان پیشروتر باشیم، در نسبت با بدن و ذهن مان واقعی تر عمل می کنیم. عقلانیت جسمانی قابل پرورش است. این عقلانیتی ناشی از کاروَرزی های بدنی، و تجارب جسمانی است. ما برای بهتر زندگی کردن نیازمندِ شکوفایی چنین عقلانیتی هستیم. بدین سان عقلانیت فقط اُفقی ذهنی ـ منطقی نیست، بلکه بدنی ـ روانی نیز هست. مقاصدِ ما فقط معطوف به ذهن ما نیست، ما در این دنیا مقاصدی داریم در مکان، موقعیت، شرایط؛ اهدافی که فارغ از جسم نمی توانیم به آن ها دست پیدا کنیم.
یادداشت های ادبی ـ فلسفی؛ جلد پنجم
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : ادبیات
- بازدید: 178
این گونه در هوس های مان زنده می شویم، و راهی دیگر در پیش می گیریم که زنگارِ حافظه برای سالیان دراز پنهان اش داشته است. هنگامی رَه می سپریم در حالِ غبار روبی از گام هایی هستیم که برای مدت های مدید در قفسِ عادت ها حبس بوده اند. دریا را پیش می آریم، و قلبی که در دریا شناور می شود. همه چیز به این بستگی دارد که تا چه اندازه به جانورِ درونی مان اعتماد کرده ایم، و اقتدارش را پذیرفته ایم، و سرسپرده ی او شده ایم. حدها این گونه تغییر می کند، و تازه پس از گام بَرداری های زیاد، و گام نشمُری های فراوان است که در می یابیم حد، تصوری بیش نیست، و مرزهایی که برای خود مُقرر داشته ایم، فقط بر لوحِ ضمیری اعتبار دارد که تاکنون تن به جنگ نداده است. از این نظر پیکار مبارک است، زیرا همه ی حدهایی را که پنداشته ایم، نقش بر آب می کند.
از متن کتاب
وقتی به بار می نشینی تازه در می یابی از خود رَسته ای، میوه ای می شوی برای بازتابِ رنگ ها و فام ها، یا مَنشوری برای تکثیرِ یادها. در سفر به بار می نشینم، به یاد می آرَم، از یاد می برم، و دوباره فراموشی ها را با یادها می آمیزم، تا به یادها رایحه ای دوباره ببخشم. اکنون بویی می شوم در میانِ شکوفه ای، یا علفی در میانِ رایحه ای. آیا من رنج می برم؟ آیا خسته ام؟ آیا به بی نهایت خویش رسیده ام؟ تازه هنگامی که سفر پایان می یابد، آغاز می شوم.
از متن کتاب
در هر جایی که قدم بر می دارم ریلی از خاطره می سازم، تا تو بعدها بر آن گام نهی، و از جغرافیای "من"، شکوهی برای خود بسازی. این ریل ها، حالت های "من" اند، کوره راه هایی که کشف کرده ام، یا جنگل هایی که پیموده ام، یا دریاچه هایی که عرض ها و طول های شان را شنا کرده ام. این ریل ها، فلسفه ی درخشانی است برای آزادی، و ایده ای که راه می رود، تنابنده است، و خودش را به تو عرضه می کند، تا شادمان تر شوی.
از متن کتاب
عکاسی نگریستن است برای آن چه می نویسیم، یا نگارش است برای آن چه می بینیم. نگریستن و نگاشتن، حلقه های ذهنی و عملی زیستن اند. برای آن که بتوانیم پاس بِداریم، باید نظاره گری دقیق باشیم، و برای آن که بیندیشیم، باید بنویسیم، و آن چه را نگریسته ایم، دوباره بازیابیم. آن چه طبیعت می کند دعوتی است برای پاسداشتِ زندگی از طریق دیدن و نگاشتن.
از متن کتاب
یادداشت هایی درباره پارانوئید؛ بخش دوم
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 335
از اين نظر روان درماني پارانوئيد كارِ خطرناكي است. درمانگر نمادِ كُلي همه ي خصم هايِ جزيي است و تصوير متراكم شده ي همه ي انحراف هاي رواني است كه يك شخص پارانوئيد آن را به گونه ي مُكرر فراخواني مي كند. در حقيقت پارانوئيد بدين لحاظ بدخيم است كه هرگونه تحليلي به عوض روشنگري، منجر به ادغام درمانگر در توهمات پارانوئيدي مي گردد، و تفسيرها يا تحليل ها مبادي و سرچشمه هاي جديدي براي خصومت، تفصيل ها و اتهامات مي شوند. اگر درمانگر بخواهد تفسيرش را پالايش كند يا آن را وضوح بيشتري بخشد، بي ترديد با مقاومتِ بيشتري مواجه مي شود، زيرا براي يك شخص پارانوئيدي وضوح بيشتر يعني تهاجم بيشتر و خصم افزون تر. بنابراين دلايل براي او جاي خود را به ظَن هايي مي دهند كه پاياني براي آن ها متصور نيست. ولي با اين همه شخص پارانوئيد نيازي به درمانگر را نيز حس مي كند، زيرا درمانگر تصوير متراكم شده اي است كه مي تواند با جذب فرافكني هاي بيمار، تعديلاتي هر چند جُزيي در خصم هايش نسبت به ديگران ايجاد كند. وابستگي يك شخص پارانوئيد چنين مبنايي مي تواند داشته باشد، زيرا او از درمانگر متنفر است، ولي با آرايه ي جديدي در روابط ديگرش روبروست، كه اين آرايه مُبين وضعيت بهتري از پيش است. بدين خاطر شخص پارانوئيد بخش اعظمي از نيروي تهاجمي اش را مصروف درمانگر مي كند و مترصد قرباني سازيِ اوست. وي نخستين كسي است كه مي خواهد به شديدترين وضعي درمانگر را مجازات كند و درون مايه هاي پندارش بر وي متمركز مي شود. در اينجا ما با جنبه اي از ديگر آزاري شديد يا ساديسم روبرو هستيم. در واقع ميزان رنجي كه يك شخص پارانوئيد بر ديگران وارد مي كند تا پيش از ورود به درمان بر او پوشيده است. ولي با آغاز درمان وي با ايده ي قرباني سازي درمانگر شايد متوجه اين امر شود كه تا چه اندازه دگر آزار است. اين امر ناشي از نوع مواجهه ي درمانگر با اوست.
ساديسم از جمله ويژگي هاي بنيادي پارانوئيد است. در واقع ساديسم بيانگر موضع كُلي يك شخص پارانوئيد در تقابل با جهاني است كه در آن زندگي مي كند، ولي نسبت به آن بيگانه نيز هست. ساديسم به منزله ي يك مُشتق رواني ممكن است ثمره ي اين جداسازي باشد، نوعي تَفرق كه نزد يك پارانوئيد از ابتدا وجود داشته است و تا انتها وجود دارد. جداسازي فرايندي دردناك است كه مبتني بر طرد و عدم پذيرش هم مي باشد. در واقع گزاره ي كُلي اين است كه دنيا هيچ گاه من را نپذيرفته است، و تقديرم بر اين طرد است. بنابراين ساديسم در نزد يك پارانوئيد ساديسم نيست، بلكه تجلي بي شايبه ي حق است. ساديسم دگر آزاري نيست، بلكه عمل مُتبركي است در بازيافت دوباره ي حق خويش از جهاني صرفاً بيگانه شده كه در آن محكوميت و طرد به سادگي روا داشته مي شود. تناسب بين ساديسم و حق طلبي آن چنان بديهي است كه يك پارانوئيد هيچ گاه بدان ترديدي ندارد. بنابراين نزد او تخريب و تهاجم به ديگري، به منزله ي عملي ناروا نيست، بلكه كُنشي است در تقاص گرفتن از مظالم جهان و ديگران. بدين لحاظ ساديسم مُتبرك مي شود، ساديسم به آلتي تبدُل مي يابد كه يك پارانوئيد از طريق آن احساس انسان بودگي مي كند. اما اين بدان معنا نيست كه يك پارانوئيد آن چنان رابطه ي بداهت آميزي با ساديسم دارد كه با اَعمال آن خاطرش آسوده مي شود؛ بلكه او تشفي خاطر مي يابد، يك تسلي ناپايدار كه با حرماني دروني توأم است. زيرا اِعمال ساديسم او را مطرودتر مي سازد، او منزوي تر و جداافتاده تر مي شود و از گذر فرايندِ انتقام تنهاتر.
معنا و اضطراب
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 390
اضطراب غالباً ناشی از تلاش های فردی شخص برای بقا است، و به او در حفظ و ادامه ي زیستن کمک می کند. اضطراب در این سطح بخشی اجتناب ناپذیر از شرایط انسان در هستی است، و آدمی باید با آن رو به رو شود. اما بین دو نوع اضطراب، یعنی اضطراب بهنجار و روان رنجورانه تمایز وجود دارد. از اين نظر اضطراب مي تواند منبع بالقوه ي رشد محسوب شود. اضطراب بهنجار پاسخ مناسبی به اتفاق یا حادثه ای است که ما با آن مواجه می شویم. به علاوه، این نوع اضطراب را نبایستی سر کوب کرد؛ بلکه می توان از آن به عنوان انگیزه ای برای تغییر بهره برد. اضطراب روان رنجورانه، متناسب با موقعیت نیست. معمولاً این نوع اضطراب کیفیتی ناخودآگاه دارد و خارج از حیطه ي آگاهی عمل می کند. این نوع اضطراب غالباً شخص را دچار رکود می کند و موجب می شود که وی نتواند از نیروهای خود استفاده کند. از آنجا که ما بدون وجود پاره ای از اشکال اضطراب زنده نمی مانیم، بنابر این کنش اصيل متمرکز بر پایان بخشیدن به اضطراب بهنجار نیست. در حالی که پذیرش و مبارزه با اضطراب بهنجار جز و بخشی از زندگی است، وجود بهداشت روانی نیز مستلزم زندگی کردن با حداقلی از اضطراب روان رنجورانه نیز می باشد. زندگی کردن بدون اضطراب ممکن نیست، ما نمی توانیم بدون اضطراب با مسأله ي مرگ مواجه شویم .
یک شکل سازنده ي اضطراب بهنجار، اضطراب وجودی است، که می تواند به عنوان محرک رشد، برای مایی که آن را تجربه می کنیم، قلمداد شود. از آنجا که ما به طور فراینده ای از آزادی مان، و پیامدهای پذیرش و یا کنارنهادن این آزادی آگاه می شویم، اضطراب وجودی را نیز تجربه می کنیم. در حقیقت زمانی که ما تصمیم می گیریم که در زندگی مان دگرگونی هایی به عمل آوریم، وجود اضطراب همراه با این تصمیم می تواند نشانه ي آمادگی ما برای تحقق چنین تغییراتی باشد. اگر ما یاد بگیریم که به پیامدهای هوشمندانه ي اضطراب گوش کنیم، می توانیم در راستای تغییر جهت زندگی مان گام هایی اساسی برداریم.
ما موجوداتی هستیم که غالباً سعی می کنیم از اضطراب، با ایجاد این تصور باطل که در زندگی مان امنیت و ثبات وجود دارد، اجتناب کنیم؛ این موضوع شاید به ما کمک کند که بتوانیم برامور ناشناخته، مبهم و ناآشنا غلبه کنیم، اما خودمان نیز واقف ایم که وقتی به این تصور متوسل می شویم، یعنی تصور ثبات و امنیتی پایدار، داریم خودمان را فریب می دهیم. در حقیقت راهی برای دستیابی به امنیت پایدار وجود ندارد. البته ما می توانیم به واسطه ي ایجاد محدودیت در زندگی مان، و بنابر این کاهش انتخاب ها، اضطراب مان را تعدیل کنیم. اما بسط و گشایش یک زندگی جدید، ضرورتاً به معنای گشایش اضطراب است. ما برای کوتاه ساختن دور اضطراب باید بهای زیادی را پرداخت کنیم.
یادداشت هایی درباره پارانوئید
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 342
پارانوئيد كه معطوف به اختلالي است كه معمولاً آن را با بدبيني شديد مي شناسيم با ابعادي از هذيان و تَوهم شناخته مي شود. در اينجا قصد نداريم فقط از بُعد روان شناسي به اين مهم بپردازيم، بلكه مي كوشيم تبييني در چارچوبي نسبتاً فلسفي از آن ارائه دهيم. چرا فلسفي؟ زيرا جاي نظرگاهي فلسفي در اين باره خالي است.
از بُعدي فلسفي بايد اذعان كرد پارانوئيد تسلط تاريكي يا ظلمات بر شخصيتي است كه آن را در جهان بازنمايي مي كند. در اين راستا پارانوئيد مُعرف استقرار لوكيفر يا ابليس بر جهاني است كه در آن روزنه اي روشن يافت نمي شود. در اين وادي ظلماني نسبت ها خوف انگيز هستند، يعني شخص يا فرد ديگر عاملي است براي اجرايي كردن عذاب و شكنجه اي ابدي. بدين خاطر ما با تنهايي مفرطي رويارو هستيم كه شخص پارانوئيد بدان جبراً گرفتار است. از سويي او انساني است كه نيازهايي دارد، ولي از طرف ديگر محكوم به فاصله گيري و پرهيز از ديگري است، و اگر مترصد جبران اين تنهايي باشد، بي ترديد وارد طبقه ي پايين تري از دوزخ مي گردد. بنابراين آن چه پارانوئيد ايفايش مي كند، همان چيزي است كه با آن خصومت دارد. از يك لحاظ شخص پارانوئيدي فقط خصم ديگري نيست، بلكه خصم خويش نيز هست، و در اين تنگنا آن چه آرزو مي كند گاه مرگ است، مرگ خود و ديگري. البته مرگ تقدير يك شخص پارانوئيد نيست، بلكه تقدير او بودن در جهاني است كه در آن عذاب مي بيند، دنيايي در دستِ لوكيفر يا اهريمن كه در چهره ها، كنش ها، واكنش ها، احساسات و پنداشت ها متجلي مي گردد. پارانويا ضمن آن كه همدستي با لوكيفر يا اهريمن است، ضديت با آن نيز هست، ولي اين ضديت به طرزي شگفت باز هم در راستاي خواست و آرزوي لوكيفر يا اهريمن است. بدين قرار پيماني ابدي و نانوشته بين يك شخص پارانوئيد و لوكيفر وجود دارد، عهدي هر چند توأم با شكنندگي، ولي ادامه دار و ماندني.
براي يك شخص پارانوئيد تصور مرجعيت دارد. تصور منبعي است كه آبشخور دريافت هاي مُكرر است. به عبارتي تصور يا تجسمِ ارادي و غير ارادي مَسند عامل و تحقق رفتار يا احساس است. در اين راستا عقل، بازانديشي و تأمل به موازاتِ تصور جريان مي يابد. عقل براي عقل نيست، بلكه عامل تصديقِ تصور است. عقل خادم پندارها، خيال بافي ها و تصورات اوست، و اين مهم ترين كُنش عقلاني وي است. بنابراين براي او بازانديشي، مُعرفِ تكرار است نه ارزيابي مجدد در رابطه با يك موضوع. بازانديشي چرخه اي مُكرر از خرده تصورات و قضايايي است پيرامونِ تصور. احكامِ عاطفي و اجتماعي از چنين تصوري مايه مي گيرند. حكم مُنبعث از عقل نيست، بلكه ناشي از تجسم است. براي شخصي پارانوئيد تصورات محدودي وجود دارند كه حول هر سوژه اي مرتب مي شوند.سوژه ها هر چند متنوع باشند، ولي در قالبي يكسان مُخرب ارزيابي مي گردند و هيچ سوژه اي مُبرا نيست، هر سوژه اي تهديد كننده است، و همدست لوكيفري قلمداد مي شود كه خودِ شخص پارانوئيد با او هم پيمان است. با اين حال اشخاص يا سوژه ها براي وي مأمني براي اين تصور نسبي هستند كه او در حال مبارزه با بدي ها و سَردمدار تحكيم خوبي ها است. اذعانِ غير صادقانه به اين امر كه او گواهِ نجات و اصول اخلاقي است از وجودِ سوژه هايي ناشي مي شود كه به زعم او همدست لوكيفر هستند. بنابراين تصور يك شخص پارانوئيد مبناي داوري است، و حُكم از تصور استنتاج مي شود. اين حُكم كه همه ناصادق اند، سوءاستفاده گرند، زورگو هستند، ترفند باز و حيله گرند از تصوري ناشي مي شود كه در اصل از هم پيماني با لوكيفر ناشي مي شود. انگار اين صداي اهريمن است كه طنيني بلند دارد با اين مضمون: هيچ انساني شايسته نيست. عصيان لوكيفر براي اثباتِ شايستگي خويش و زبوني انسان است. تصورِ شخص پارانوئيد نيز در اين راستاست: انسان بد است. ولي فرد پارانوئيد دچار تناقض مي شود، مگر اين كه تصور كند انسان نيست، بلكه چيزي فراتر است.
تحلیل روانی پرخوری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 389
آیا پرخوری یک عادت غذایی است؟ خیر. پرخوری یک دفاع روانی برای کاهش اضطراب و افسردگی است. معمولاً اشخاصی که واجِد پرخوری هستند، از نظر عاطفی آسیب دیده اند، یعنی اشخاصی هستند که در گذشته دچار ضربه ها یا آسیب هایی شده اند، که جبران درست آن ها برای شان غیرممکن بوده است. وقتی شخصی بیش از حد مضطرب است، و نمی تواند قرار پیدا کند، یا خیلی بیشتر می خورد، یا خیلی کمتر. فعلاً در مورد کم خوری حرف نمی زنیم، بلکه می خواهیم بگوییم:
ـ مجید احساس می کند وقتی مضطرب است تا مرز تهوع غذا می خورد.
ـ مرضیه وقتی با موقعیتی روبرو می شود که نمی تواند فشار ناشی از آن را تحمل کند، به پرخوری روی می آورد.
مجید و مرضیه در قبال تجربه ی حاد اضطراب بیشتر می خورند، زیرا با خوردن می توانند حواس شان را از چیزی که تحت فشارشان قرار داده است، منحرف کنند. آن ها بیشتر می خورند، زیرا نیاز به فراموش کردن ناراحتی شان به وسیله ی چیزی لذت بخش ترند. آن ها بیشتر می خورند، چون فکر می کنند در برابر این اضطراب حاد کار دیگری از دست شان بر نمی آید. آن ها بیشتر می خورند، زیرا تعادل هیجانی شان به هم خورده است، و در حال تنش، کنترلی بر رفتارهای شان ندارند. ولی برخی از اشخاص هستند که اضطراب شان مُزمن و دیرپاست. این گونه افراد پرخوری را تبدیل به راهبردی مقابله ای برای کنترل اضطراب کرده اند. یعنی عادت کرده اند در طول سال های متمادی به وسیله ی پرخوری با اضطراب شان مقابله کنند. پس چاق اند، از چاقی شان نفرت دارند، ولی از این که نمی توانند لاغر شوند از خودشان نیز متنفرند. ولی مسأله فقط این نیست؛ این افراد کمتر خودشان را دوست دارند، برای خودشان ارزش زیادی قائل نیستند، می پندارند لیاقت این را ندارند که کسی دوست شان بدارد، از این رو می خورند، تا خودشان را تنبیه کنند. بنابراین پرخوری یک واکنش مُخرب و تنبیهی به بی لیاقتی خویشتن است. پرخوری برای برخی اشخاصِ خودآزار مهم ترین واکنش در تنبیه و مجازات خویش است. این پرخوری ناشی از افسردگی است.
گرگ بیابان
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : ادبیات
- بازدید: 43
گرگ بیابان خودنگاره ای است از مردی که همزمان خود را نیمی گرگ و نیمی انسان احساس میکند . این شبه فاوست و داستان جادویی گواهی است بر جستجوی فلسفی هسه و احساس ماورایی انسانیت همان گونه که خود او از انسانیت یک انسان گریز میانسال می گوید با این همچنان می توان رمان او را به عنوان یک خودآزمایی جدی و کیفرخواستی علیه روشنفکری ریاکارانه ی این عصر در نظر گرفت همانگونه که خود هسه می گوید" از میان همه ی کتاب هایم گرگ بیابان بیشتر از همه مورد فهم اشتباه قرار گرفته است" .این کتاب اولین بار در سال 1929 انتشار یافت اما خرد آن همچنان با روح ما سخن می گوید بنابراین می توان آن را به عنوان یک اثر کلاسیک در نظر گرفت. هری هالر چهره ای غم انگیز و تنهاست ، یک روشنفکر متجدد است که زندگی برایش لذتی ندارد. او در تلاش است تا گرگ وحشی و انسان عقلانی را در درون خود آشتی دهد بدون اینکه تسلیم ارزشهای بورژوازی شود که مورد تحقیر اوست. زندگی وی هنگامی که با زنی به نام هرمین ملاقات می کند ، به طرز چشمگیری تغییر می کند. گاردین درباره ای این کتاب نوشته است" با درنظر گرفتن همه ی توصیفات فصیح آن از عذاب و انزوا ، اما این کتاب درباره ی چیزی بسیار مهمتر فصاحت دارد : شفابخشی".
دیدن و دیده شدن
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 518
دیده شدن برای بسیاری از اشخاص یک نیاز مهم است که غالباً ارضاء نمی شود یا در تحققِ آن ناکام می مانند. ما البته می توانیم به گونه های متمایزی دیده شویم. با این حال خیلی ها هستند که می پندارند به وسیله ی دیگران طرد و تحقیر می شوند، آن هم با دیده نشدن. ولی مسأله این جاست که برای دیده شدن، دیدن لازم است. به عبارتی مقدمه ی دیده شدن، دیدن است. اما برخی از اشخاص هستند که اصرار دارند اول باید دیده شوند، تا بتوانند ببینند؛ یا این که احساس می کنند سال ها دیده نشده اند، در حالی که دیده اند. دیدن یعنی توجه کردن، درک کردن، و مشاهده کردن. ما خیلی اوقات نه خود را می بینیم، و نه دیگران را. بدین خاطر باید بر امر تأکید کرد دیدن، یعنی توجه کردن، درک کردن و مشاهده کردنِ خود به منزله ی یک اُبژه. به تعبیری ما در مقام یک ناظر باید بتوانیم خود را ببینیم، و ارزیابی کنیم. در این حال هم کسی هستیم که می بینیم ایم، و هم کسی که دیده می شویم. به یک معنا تا نتوانیم خود را ببینیم، به راستی احساس نمی کنیم دیده می شویم. از این رو وقتی می گوییم دیده شدن، این نیازی است که ابتدا باید در رابطه با خود برآورده اش کنیم. دیده نشدن به وسیله ی خویش، نیاز به دیده شدن را در رابطه با دیگران شدت می بخشد. کسی که خودش را نمی بیند، شاید به گونه ای افراطی بخواهد به وسیله ی دیگران دیده شود؛ یا کسی که خودش را نمی بیند، هماره از دیگران توقع دارد او را ببینند، و مورد توجه قرار دهند.
دیدنِ خود، گام مهمی در تغییرِ خویشتن است. وقتی خود را نمی بینیم، چگونه می خواهیم خود را تغییر دهیم. ما هنگامی که اصرارِ زیادی داریم که به وسیله ی دیگران دیده شویم، در اصل تمنای تحسین و موردِ تأیید قرار گرفتن را داریم نه تغییر را. مایی که خود را نمی بینیم، وقتی توقع زیادی داریم که توسط دیگران دیده شویم، نمی خواهیم نواقص و معایب مان دیده شود، بلکه می خواهیم آن گونه که ایده آل مان است، آن گونه که دوست داریم باشیم، ولی نیستیم، دیده شویم. از این رو دیده شدن واقعی، غیر از دیده شدن فانتزیک است. بدین خاطر اصرار زیاد بر دیده شدن به وسیله ی دیگران، به معنی ایجادِ رابطه ی غیر واقعی با خود و دیگران است. وقتی من اصرار زیادی دارم به وسیله دیگری دیده شوم، به این معناست که می خواهم تأیید شوم، یعنی واقعیت ام را نبینند، بلکه آن چنان که دوست دارم، دیده شوم. این دلالت بر این دارد که من می خواهم با دیده شدن، خود را نبینم، یعنی خود را آن چنان که دوست دارم دیگران ببینند، ببینم، نه آن چه را که به راستی هستم. بنابراین اصرار به دیده شدن، بدونِ دیدنِ خود، به معنای مقاومتی در تغییر، و ندیدنِ واقعیتِ خویش است.