امروز : 29 ارديبهشت 1403

همیشه دغدغه ی مهم ام این بوده است که چگونه فلسفه را وارد حیطه ی روان شناسی خصوصاٌ مباحث بالینی کنم. همواره از مطالعه ی غالب کتب فلسفی نومید می شدم، چرا که با خوانِش آن ها در می یافتم چقدر کم وارد زندگی شده اند، و چقدر زیاد انتزاعی و مفهومی هستند. البته فلسفه بارِ مفهومی زیادی دارد، و پُربیراه است که قلمرو مفهوم پردازی آن را عبث بی انگاریم. ولی فلسفه ضمن مفهوم پردازی باید پردازشگرِ زندگی واقعی هم باشد، به کار اندیشیدن در مناسبات انسانی هم بیاید، در تماس مستقیم با چالش های زندگی هم باشد، در حیطه ی تعارض ها، راه های متفاوت، تصمیم های مغایر حرفی برای گفتن داشته باشد، و بتواند برای من ای که دارم با گوشت و پوست و استخوان ام زندگی می کنم، بینشی به وجود آورد.

من نمی خواهم فلسفه را محدود کنم، برعکس می خواهم حیطه ی فلسفه را از فلسفیدن در باره ی مفاهیم، به فلسفیدن در باره ی خودِ زندگی گسترش دهم، چرا که در طول سال ها تجارب درمانی دریافته ام که روان درمانی از فلسفه جدا نیست، و کارِ درمانی مؤثر صرفاً در ترکیب با فلسفه میسر است. در این راستا پی برده ام که فلسفه ی اگزیستانسیالیسم بخشی جدایی ناپذیر از روان شناسی است، و خودِ روان شناسی وقتی به کارِ کاوشِ روانی بیشتر می آید، که در قلمرو نوعی تفکر فلسفی بازتولید شود. بنابراین فلسفه به ما یاری می کند تا هم پُرسش طرح کنیم، و هم وجوهِ مختلف زندگی را با یکدیگر ترکیب کرده، و نوعی وحدت در آن به وجود آوریم. فلسفه به ما کمک می کند وجودِ خود را نه به منزله ی یک داده ی صرف، بلکه به مثابه ی یک وجودِ متفکر، اندیشمند، مختار و آزاد دریابیم، و بر همین اساس طرح هایی برای زندگی ترسیم کنیم که نقشه ی عملی تصمیم ها و گُزینش ها هستند.

فلسفه ی اگزیستانسیالیسم هیچ گاه جدا از روان شناسی نبوده است و نیست. با واکاوی این فلسفه، و تَدقیق در آن می فهم ایم در چه موقعیتی هستیم، اثرگذاری مان چقدر است؛ آیا شجاعتِ زیستن را داریم یا خیر؛ آیا به همان اندازه که می دانیم، می توانیم، می خواهیم و عمل می کنیم یا خیر؛ آیا تنهایی، دلواپسی، و آزادی مان را می پذیریم، یا ازآن ها می گریزیم؟ اصالت[1] داشتن به چه معناست؟ چرا ما باید در زندگی خطر کنیم؟ چرا ملالت را تجربه می کنیم؟ بنابراین فلسفه ی اگزیستانسیالیسم بیانگر تحلیلی از رابطه ی عمیق ما با خویش، دیگران و چیزهاست. از آن جایی که ما واجِد جسمانیتی هستیم، مرکزیتی برای خود نیز قائل می باشیم، اما نمی دانیم این مرکزیت مُدام در معرضِ ناپایداری و انقراض است. در عین حال کمتر حالت ها، وضعیت ها و دریافت های جسمانی خود را می شناسیم، هر چند آن ها را تجربه می کنیم. از این رو اگزیستانسیالیسم دلالت بر روان شناسی وجود است، وجودی در جهان که فراتر از ماهیتِ خودش می رود، یا در حال ساخت و بازیابی مُداوم خودش در میان بحران ها، نابسامانی ها، رویدادها و وضعیت هاست.

در این کتاب کوشیده ام فلسفه ی اگزیستانسیالیسم را با توجه به زندگی روزمره و روابط انسانی مُعرفی کنم، و ساحتِ زندگی ملموس را با مفاهیم وجودی تحلیل کنم. مثال های بی شماری در این کتاب هست که برگرفته از تجارب درمانی است، موقعیت هایی که اشخاص در آن ها قرار دارند، و گاه احساس می کنند قادر به تغییرشان نیستند. وضعیت هایی که شخص ناتوانی و درماندگی را در آن ها تجربه می کند، یا عزم دارد علیه شان عصیان کند، و موقعیتی دیگر برای خویش بیآفریند.

روان شناسی فلسفی آن نوع روان شناسی است که مختص به مفاهیم روان شناسی نیست، و عالم گیرتر و وسیع تر است، و می کوشد مسائل را نه فقط از منظر روان شناسی، بلکه فلسفه نیز بنگرد، و این یعنی طرح نوعی روان درمانی که در آن مسأله ی اساسی فقط این نیست که راه حل مشکل "من" چیست؟ یا مشکلِ "من" از کجا ناشی می شود؟ بلکه بیانگر طرح مسأله "در موقعیت" در بُعدی کلان تر و بزرگ تر است. درست است ما عالمی روان شناختی داریم، ولی فلسفه ای نانوشته ای هم برای زندگی کردن داریم که اصول، چارچوب ها، و نوع نگاهِ مان را به جهان دربر می گیرد. حتی اگر سواد کمی هم داشته باشیم، باز هم این فلسفه ی زندگی ماست که به درست یا غلط هدایت مان می کند. در روان شناسی فلسفی ما با مفاهیمی چون وجود مواجه می شویم که در روان شناسی چندان جایگاهی ندارد؛ یا مفهومِ استعلاء بخشیدن به موقعیت، فرارَوی، طرح اندازی، آینده سویی، قلمروآزادی، مسئولیت و تیمارداری، تقصیر، پذیرش، سرنوشت و تقدیر، غایت مندی، اصالت و معناخواهی، شجاعت و بودن، فردیت، قابلیت و غیره. ادغام این مفاهیم که جنبه ی عملی دارند، در روان شناسی لازم و ضروری است. این ها فقط مفاهیم نیستند، بلکه دربرگیرنده ی ضرورت هایی برای عمل اند، مبنایی برای تصمیم گیری و هدایت خویشتن. بدین خاطر روان شناسی فلسفی اگزیستانسیال با وجوه مهم عمل و تجلی نظر در عمل زندگی سروکار دارد، و هر آن چه مطرح می کند، در چارچوبی عملی قابل بررسی است.

در چارچوب همین نگرش ترکیبی است که رابطه ی من با خودم و دیگری قابل بازشناسی است. ما هماره می پنداریم رابطه ی من با دیگری، بر رابطه ی من با خویشتن ام اولویت دارد. این پنداشت غلط است، و این روابط به موازات هم پیش می روند، و در توازی با یکدیگرند. بسیاری از اشخاص بر این تصورند که نیازی به رابطه با خویشتن ندارند، و فقط کافی است منافع شان را مَدنظر قرار دهند. بعضی از افراد با تعجب می پرسند: رابطه با خود داشتن یعنی چه؟ اصلاً چگونه این رابطه مُیسر است؟ مگر همیشه آدم با شخص دیگری رابطه ندارد؟ در اگزیستانسیالیسم رابطه با خود، کشف ابعادِ وجودی خویشتن، تحققِ قابلیت ها، نحوه ی شدن و تحول یافتن، خودمختاری و تصمیم گیری، مسئولیت و پذیرش، ایمان و غایت مندی، اصالت و نفی وانمودگری و غیره موضوعاتی هستند که در ارتباط با خویشتن مطرح می شوند. اگزیستانسیالیسم این پرسش را به منزله ی پرسشی بنیادین طرح می کند: من کیست ام، و از زندگی ام چه می خواهم؟

  این کتاب سرشار از مثال هایی از زندگی و روابط انسانی است، موقعیت هایی که در زندگی روزمره ی   همه ی ما پیش می آید، و تصمیم گیری و مسئولیت پذیری را برای مان ضروری می کند. کتاب با نثری ساده و وران نگارش شده است. تا آن جا که در حد بضاعت بوده است کوشیده ام دشواری های مفهومی فلسفی را ساده کرده و با تمثیل های روشن آن ها را توصیف کنم. بی تردید خوانِش این کتاب برای درمانجویان و درمانگران مفید خواهد بود.

فهرست مطالب

اگزیستانسیالیسم

انتخاب و حضور

تغییر، پیشامد و انتخاب

تحلیل طولی و عرضی

بازشناسی وضعیت:

ـ ناکامی

ـ تقصیر

ـ تحقیر

ـ احساس گناه

ـ خشم

ـ دیگری

 

وفاداری و یکرنگی

وانمود کردن

اصالت

استقلال و استقلال هراسی

استقلال فکری

استقلال عاطفی

ـ اضطراب تنهایی

ـ تنهایی بین فردی و درون فردی

ـ  تنهايي، احساس تنهايي و اضطراب تنهايي

ـ شخصيت بدبين و اضطراب تنهايي بين فردي

ـ شخصيت خوش بين و اضطراب تنهايي بين فردي

ـ شخصيت خودشيفته و اضطراب تنهايي بين فردي

ـ شخصيت نمايشي و اضطراب تنهايي بين فردي

ـ تنهايي درون فردي

رابطه ی اصیل

تفاوت هراسی

خلاقیت

پاسخ خلاق

خیال بافی

خطر و فرصت

وزن انتخاب

انتخاب اولیه و ثانویه

روان درمانی اگزیستانسیال

 

[1] originality

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید