مرثیه ای برای مهسا؛ از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 134
هنگامی که از برخی مرزها می گذریم و باز می آییم؛ یعنی چشم بر مرگ می گشاییم و با مرگ راه می رویم و تیغِ آفتاب بدن مان را نیز می شکافد؛ یا در کورانِ بادهای کوهستانی راهِ خود را گُم می کنیم، و در میانِ زمین و آسمان به تعلیقی دردناک گرفتار می شویم؛ یا از فرازِ صخره ای سقوط می کنیم، و سَرمان در گیجی چند ساعته ای کانون استقرار هر چیز را گُم می کند؛ باید بدانیم از مرزها رَد شده ایم؛ یعنی با مرگ همراه و هم نَفس شده ایم. ولی باز هم در تمامی این تجربه ها تمایزی هست، و تفاوتی وجود دارد بین راه پیمایی کوتاه مدت با مرگ و همسفری بلندمدت با آن (یادداشت های ادبی ـ فلسفی).
جایی ست آکنده از درخت و آبشار
نوری مواج
و شکلِ خیسِ خاک
جایی ست که بدن ات می بارد
بر شبانه هایم
و گونه ات به خواب می رود
هنگام که چشم هایم در بامداد بیدار می شود.
*
از آب می رویی
با دانه ای از انار
با آب می روی
در بذرِ باد
در آب می میری
با صوتِ سفیدی که از اعماق بر می دَمد.
*
در برکه ای می خوانی
سنگ های تن ام را
نورهای پراکنده ی شعر
الهام ها، تبسم های پنهان و پَرنیخ ها
در برکه ای می خوانی
رویایی که از پرتگاهی می آید
یا پرتگاهی که بر رویایی می نشیند...
فایل صوتی مرثیه ای برای مهسا با صدای رئوف آهوقلندری
کتاب گفتمان مرگ؛ تألیف رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 106
این کتابی است که چگونگی نفوذ مرگ و نومیدی را در شخصیت یک انسان تبیین می کند. در واقع کتابی است که به ما می آموزد چگونه نومید می شویم، و زندگی مان را به مرگ می آراییم، چگونه فشارهای روانی را بر خود هموارمی کنیم، و کردار، نگرش و احساس مان تحتِ تأثیر این فشارها به افول می گراید. این کتاب مرگ نیست، بلکه کتابِ زندگی است. راهنمای صادقانه ای است که به ما می آموزد چگونه با نومیدی مقابله کنیم، و از طریق تقویتِ مبارزه طلبی، و کسب بینش در مورد نومیدی های مان، امیدوار شویم. از این رو در سراسر کتاب ما با ایده های ره گشا، و نیز تحلیل هایی روبروییم که خودمان را به خویشتن مان می شناساند، و ریشه ها و بنیادهای نومیدی مان را می کاود.
قصد من از نگارش چنین کتابی تقویت مبارزه طلبی علیه نومیدی از طریق کسب بینشی سازنده است. اصولاً یکی از اساسی ترین واکنش های اشخاص به فشار روانی فقط واکنش نشان دادن بر مبنای عادت هاست، نه کسب بینش در موردِ ماهیت فشار روانی و بنیادهای نومیدی. باید اذعان کرد که چنین واکنش های عادت گونه ای باعث به قهقرا رفتن ظرفیت انسان در طول زمان، و تقویت فشارهای روانی می شود. ما بیش از هر چیز در مقابله با نیروهای افسرده کننده یا مرگ آمیز نیازمند آن هستیم بیآموزیم، کسب کنیم، بشناسیم و به کار بندیم. این کتاب به همین منظور نگاشته شده است، به گونه ای که با خوانشِ آن شخص به بینش جدیدی پیرامون نومیدی و فشار روانی می رسد، و از قِبَل چنین معرفتی، می تواند به مبارزه ای آگاهانه با فشارهای روانی بپردازد، و قدرت مرگ را کاهش دهد.
این کتاب جنبه ی درمانی مهمی دارد، و حاصل سال ها تجربه در امر درمان است. مباحثی که شخص در آن می یابد می تواند زمینه ساز بینشی برای کسب خلاقیت و کُنش در عرصه ی عمل و اقدام او شود؛ و بدین طریق موقعیت بهتری را برایش تدارک ببیند. این کتاب از طریق تبیین چگونه مُردن می خواهد چگونه زیستن را بیآموزد.
من، تو ، جهان؛ از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 174
می خندم و حس می کنم در طول حضور تبسم زنده ام... حس می کنم بر مهتاب خانه ی قدیمی مان درازکشیده ام و ماه دیگر یک قمر نیست، بلکه نوازشگر است...و آسمان تهی نیست، بلکه سرشار از ابیات نباتی است. اینک حس نمی کنم کلاف زندگی ام پیچیده شده است...حس می کنم حتی در شکست هایم بسی ساده ام و به همین سادگی است که رو بر می گردانم و از جهنم تابستان بهاری نورانی می سازم.
می خندم و دل ام آسمانی است...دل ام خورشید است و سلامت گرما را ساطع می کند. دل ام می خواهد آن چنان که خودش را احساس می کند بگرید، چون جویی نرم، چون برکه ای که به آهستگی در بیشه ای فرو می رود و به همه ی علف های کرانه اش درود می فرستد. دل ام برگرفتنی نیست، و آن قدر نرم است که از هر سدی چون آب عبور می کند...دل ام آبی است و در میانه ی هر لحظه به مکاشفه می ایستد تا بهارش طولانی تر شود (از کتاب یادداشت های امید، جلد اول).
این من ام
در انبوهِ اختران،
و قانونِ جهان
حُکم می راند
بر مدارِ گردش ام.
این من ام
با بارشی از ایده ها،
و طریقتی مَشحون از کلمات،
ایده برایم رسالتی می شود،
و کلمه آوَنگی برای حضور،
که دم به دم رسالت ام را بجوش ام،
و در شهادتی راستین
خود را بجویم،
در ازدحامی که فراموشی را حقیقت است.
*
این من ام
با پیوندی ظریف،
که عشق برادرانه را
تقریر می کند،
و من بی آن که بدانم
تسلیم محض اش می شوم،
اشک می ریزم
و دستان ام را حلقه می کنم دور تو،
و دهان ام مَلکاتِ باغ ات را مزه می کند،
و پوست ام اندک اندک تَرَک بر می دارد،
از تذکرِ بی شایبه ی حسی که به من داری.
فایل صوتی شعر من، تو، جهان با صدای رئوف آهوقلندری
خواهر شهرهای جهان؛ از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 131
این گونه در هوس های مان زنده می شویم، و راهی دیگر در پیش می گیریم که زنگارِ حافظه برای سالیان دراز پنهان اش داشته است. هنگامی رَه می سپریم در حالِ غبار روبی از گام هایی هستیم که برای مدت های مدید در قفسِ عادت ها حبس بوده اند. دریا را پیش می آریم، و قلبی که در دریا شناور می شود. همه چیز به این بستگی دارد که تا چه اندازه به جانورِ درونی مان اعتماد کرده ایم، و اقتدارش را پذیرفته ایم، و سرسپرده ی او شده ایم. حدها این گونه تغییر می کند، و تازه پس از گام بَرداری های زیاد، و گام نشمُری های فراوان است که در می یابیم حد، تصوری بیش نیست، و مرزهایی که برای خود مُقرر داشته ایم، فقط بر لوحِ ضمیری اعتبار دارد که تاکنون تن به جنگ نداده است. از این نظر پیکار مبارک است، زیرا همه ی حدهایی را که پنداشته ایم، نقش بر آب می کند(یادداشت های ادبی ـ فلسفی).
علفی از ناخن ات می روید
نوباوه ای سبز
تَمشکی نورانی
با هزار تمنای سُرخ.
*
قوشی پرواز می کند
بر قوسِ اشک تو
پرنده ای است به رنگِ انار
با هزار چشمِ سفید
که می بیند و می بیند
شهادت هر روزه ام را.
*
صخره ای هستی در دل ام
مَخملی از یاس
سلیمانی بر شاخه ی بید
با یادی دور از خانه ام.
تو مرگ می شوی،
ذره ذره
کابوس ام را از هم می دَری.
تو مرگ می شوی
در باغِ گیلاس ام.
تو مرگ می شوی
با یاقوتِ زمستانی ات
و من باز هم به شهادت می رسم
در این روزِ بلندِ سیاه
در این شبِ کوتاهِ روشن...
فایل صوتی شعر خواهر شهرهای جهان با صدای رئوف آهوقلندری
درخت، آب، مفرغ؛ از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 178
مرگ در اوج های یک زندگی چیزی بس ساده است. وقتی برمی خیزی، و در ناحیه ای طبیعی هُبوط می کنی، هنگامی که طبیعتِ وحشی با نجابتی آمیخته با وقار تو را می نگرد، و با سلامی چون نور، تو را پاس می دارد؛ و از پاسداشت اش مَجذوب می شوی، دیگر مرگ، مرگ نیست، بلکه موسیقی و ترانه ی درخشش است. ما اکنون می آموزیم می توانیم اختیار کنیم خودمان بمیریم، و دوباره متولد شویم؛ می توانیم از سایه ی مرگ جسمانی، به نوارِ ظریفی از مرگ روحی حرکت کنیم، و صبح هنگام، از آستانِ آن چه در خود کاشته ایم، "من" ای دیگر را بِرویانیم (یادداشت های ادبی ـ فلسفی).
به یاد تو
که نهالی
در چشم مان کاشتی
تا به آرامی بربالد
به تدریج چشمی شود
برای دیدن خود و جهان.
*
به نامِ تو
با آوازت
که ظریف از لبان ام می تراود
و همین که لبریز می شود
مُتبرک می کند
همین که می جهد
امید می بخشد
همین که افشانده می شود
بارانی از شکوفه ها
جاری می شود،
و ما در می یابیم
آغشته به سلامی ابدی
تا نهایتِ خویش می رویم...
فایل صوتی شعر درخت، آب، مفرغ با صدای رئوف آهوقلندری
از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری
از کتاب تغییر؛ تألیف رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 125
دیده شدن برای بسیاری از اشخاص یک نیاز مهم است که غالباً ارضاء نمی شود یا در تحققِ آن ناکام می مانند. ما البته می توانیم به گونه های متمایزی دیده شویم. با این حال خیلی ها هستند که می پندارند به وسیله ی دیگران طرد و تحقیر می شوند، آن هم با دیده نشدن. ولی مسأله این جاست که برای دیده شدن، دیدن لازم است. به عبارتی مقدمه ی دیده شدن، دیدن است. اما برخی از اشخاص هستند که اصرار دارند اول باید دیده شوند، تا بتوانند ببینند؛ یا این که احساس می کنند سال ها دیده نشده اند، در حالی که دیده اند. دیدن یعنی توجه کردن، درک کردن، و مشاهده کردن. ما خیلی اوقات نه خود را می بینیم، و نه دیگران را. بدین خاطر باید بر امر تأکید کرد دیدن، یعنی توجه کردن، درک کردن و مشاهده کردنِ خود به منزله ی یک اُبژه. به تعبیری ما در مقام یک ناظر باید بتوانیم خود را ببینیم، و ارزیابی کنیم. در این حال هم کسی هستیم که می بینیم ایم، و هم کسی که دیده می شویم. به یک معنا تا نتوانیم خود را ببینیم، به راستی احساس نمی کنیم دیده می شویم. از این رو وقتی می گوییم دیده شدن، این نیازی است که ابتدا باید در رابطه با خود برآورده اش کنیم. دیده نشدن به وسیله ی خویش، نیاز به دیده شدن را در رابطه با دیگران شدت می بخشد. کسی که خودش را نمی بیند، شاید به گونه ای افراطی بخواهد به وسیله ی دیگران دیده شود؛ یا کسی که خودش را نمی بیند، هماره از دیگران توقع دارد او را ببینند، و مورد توجه قرار دهند.
دیدنِ خود، گام مهمی در تغییرِ خویشتن است. وقتی خود را نمی بینیم، چگونه می خواهیم خود را تغییر دهیم. ما هنگامی که اصرارِ زیادی داریم که به وسیله ی دیگران دیده شویم، در اصل تمنای تحسین و موردِ تأیید قرار گرفتن را داریم نه تغییر را. مایی که خود را نمی بینیم، وقتی توقع زیادی داریم که توسط دیگران دیده شویم، نمی خواهیم نواقص و معایب مان دیده شود، بلکه می خواهیم آن گونه که ایده آل مان است، آن گونه که دوست داریم باشیم، ولی نیستیم، دیده شویم. از این رو دیده شدن واقعی، غیر از دیده شدن فانتزیک است. بدین خاطر اصرار زیاد بر دیده شدن به وسیله ی دیگران، به معنی ایجادِ رابطه ی غیر واقعی با خود و دیگران است. وقتی من اصرار زیادی دارم به وسیله دیگری دیده شوم، به این معناست که می خواهم تأیید شوم، یعنی واقعیت ام را نبینند، بلکه آن چنان که دوست دارم، دیده شوم. این دلالت بر این دارد که من می خواهم با دیده شدن، خود را نبینم، یعنی خود را آن چنان که دوست دارم دیگران ببینند، ببینم، نه آن چه را که به راستی هستم. بنابراین اصرار به دیده شدن، بدونِ دیدنِ خود، به معنای مقاومتی در تغییر، و ندیدنِ واقعیتِ خویش است.
گیلاس های شب دو؛ از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 138
این صحنه را خلاءیی هست، حُفره ای که هم چیز را می بلعد یا به کام می برد؛ هضمی یکباره از هر چیزی که می توانم تولیدش کنم، و سال ها برایش زحمت کشیده ام. ولی می پندارم زندگی در این جذب ها و هَضم هاست که به راستی جریان دارد، و هوشِ رَبانی حُکم می دهد هر آن چه را که جمع کرده ام، رها کنم، تا آغوشِ بازم، ذراتِ واقعی و باهوش را گِرد آورد، و از خام های جدید، ماده های مُغذی بسازد. هوشِ عرفانی ام آن چنان می رقصد که جادوی بال هایش، هوای اطراف ام را چون سطحی از آب های درخشان سبز به آرامی جا به جا می کند، و دیگر نه از گذشته خبری هست، نه از آینده. انگار کاملاً رها شده ام، یا در پختگی شگفت انگیزی، رایحه ای به مشام ام می رسد که اصلِ بازگشت را دلپذیرتر می کند. بازگشت به درون امکانی است برای مرکزیت بخشیدن به واقعیت، تحققی است که هر گونه انکار را می پذیرد، و بر اساس نفی، چیزی را ایجاد می کند که ما می توانیم زندگی مان را بر مبنای اش تمجید کنیم. پَس وجود حُفره لازم است، چرا که حُفره یک گودال نیست، بلکه مَجرایی است برای عبور(یادداشت های ادبی ـ فلسفی).
انگشتانی که در قفسِ نور فرو می رود
کرانی از قوس ها و فام ها.
نگاه ات می کنم
هنگام که در ماورایِ من شناوری
قطره ای در چشمِ کبوتری
آبشاری بر چترِ صنوبری.
نگاه ات می کنم
وقتی که ماورایِ تو نامشهود می شود
و من فقط سفیدی مواجی می بینم
که آغشته به کَهرُباست.
*
دانه ای جوانه می زند و سیال می شود
بال هایی بر جوانه می روید
جوانه ای در پرواز
یا پَرهایی لرزان
در سایه ی شُهود.
تب می کنم
با افسونِ زایش
مَجاری بدن ام
در باغ و بذر بسته می شود
زندگی می روید
برای مرگی که در من شکوفه کرده است...
فایل صوتی گیلاس های شب دو با صدای رئوف آهوقلندری
فایل صوتی گیلاس های شب دو با صدای رئوف آهوقلندری و الناز زماندار
عاشقانه بیست؛ از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 138
گاه برایش می نویسم، آن قدر طولانی، که ذره های شبتاب نیز خاموشی می گیرند، و راه های طویل در درازنای ضمیرم محو می شوند. گاه می نویسم، ولی دیگر این نوشتن نیست، بلکه زخمی کردنِ زخمی کهنه است که دوست دارم عریان و تازه شود. می نویسم تا هر کلمه، چون خیشی، شیاری عمیق بر آن وارد کند، تا زخم نیز بنویسد، بگوید، فریاد برآورد تا دیگر فراموشی اش ممکن نباشد (یادداشت های ادبی ـ فلسفی).
به تو می گویم: این بیدِ مجنون است
درخت نیست
مجنون است
و مدتی مَدید است که در بیمارستانی شعر می سُراید
و این شاخه زبانی ست
که از زندان آزاد شده است.
*
رعشه ای که بر تن ام می اُفتد
لرزه ی یادها و خاطره هاست.
در این دَم ها
ذهن ام به اوج می رسد
آتش می گیرد
و در یک بیماری فرو می نشیند.
تب می کنم
گوشه ای از اتاق ام را می سوزانم.
آب می شوم
و در جهنمی از رنگ ها خود را می بازم.
*
به یاد می آرَم
خود را در تارِ دیدارها
کلمات ام بارقه می شوند
و همین که می جهند
می درخشند...
فایل صوتی عاشقانه بیست با صدای رئوف آهوقلندری
عاشقانه هشت؛ از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 178
عشق از سویی می آید که آب می بَردَش، و مدام در گوش اش، وجدان زندگی را واگویه می کند. این عشق در کانون قلب یک انسان می روید، اما نه صرفاً برای اجابتِ خواهشِ دیگری، یا میلی برای تسکین عمیقِ دردها، بلکه یک سرکشیِ دیوانه وار که نقاطِ منفصلِ یک زندگی را نه با هوش، بلکه با شهود به هم می پیوندد، و زنجیری بنا می کند از احساس های متنوع، و قطراتی از آفرینش های جُزیی که در کل شهری را می سازند که آینده و فرجامی خوش دارد، شهری در صمیمیت با جهان، و کوچه هایی که در آن علف می رویند و انسان در نجیب ترین حالت اش می زیید. ( یادداشت های ادبی ـ فلسفی).
لبان ات مرطوب است
گونه ات
لنگرگاهی بارانی.
از جامه ات درخششی پیداست
آفتابی در پَسِ پوست ات
که صورت ام را
با چهره ات آشناتر می کند.
*
برای تو می نویسم
که از شب هایم می گذری
یا داستان هایم را
می نوشی.
برای تو می نویسم
در پیکری آزاد
چرا که از آزادی
فرشته ای محجوب بافته ای.
*
لبان ات رطوبتی چسبنده دارد
خیابان ام را می مَکمی
و کوچه هایم را...
فایل صوتی عاشقانه هشت از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری. با صدای رئوف آهوقلندری
موسیقی از سهراب پورناظری
عاشقانه هفت؛ از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 172
هر گونه اثر هنری از پیش و با تفکر شکل نمی گیرد. تفکر برای آغازِ آفرینشی است که شهودِ درونی انسان آن را کامل می کند. هنر به ما می آموزد زندگی در لحظه ی اکنون شکل می گیرد، و کسی که می خواهد هستی را در گذشته و آینده محصور کند، به همان اندازه از نیروی آزادی بخشِ خویش محروم می شود. هنر به معنایی یعنی شدت حضور در لحظه ی حاضر، و بدین سان تجربه ی آزادی از طریق انفجارِ شهود. (یادداشت های ادبی ـ فلسفی).
ترانه ام به زیرِ پوست ات می خَلَد
پوست ات به زیرِ آب ام
آب ام می پاشد در نور
نورم افشانده می شود
بر پوست ات.
فانوسی که می افروزی
قلمرو تنهایی ام را روشن می کند.
*
فروزان در دلتای آب ام
نشئه ی رسوبات وُ
باروهای نور.
فروزان در آبرفُتی هستم
که جنگل ام را می پوشاند
به قامت یک صوتِ بلند
یا شمعی کوتاه.
*
می سوزم در مرگ.
خاکسترم بر لب ات می نشیند.
لبان ات را
در مرگ ام می نشانم.
درخت می شوی
بر گُدازه های شور.
بادامی می شوی
با غمِ هجران
یا دانه ای خَردل
در کورانِ کوچ...
فایل صوتی شعر عاشقانه هفت با صدای رئوف آهوقلندری و اسحاق احمدی
موسیقی از حسین علیزاده
گیلاس های شب؛ شعری از رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 108
حالا دورانِ نشیب و سقوط گاه به گاهِ من است. امپراطوری بدن ام در حال تجزیه شدن است، و من که هماره به سَرم می بالیدم، اکنون حس می کنم مغزم انباشته از خلاء و جریان های تاریک آسمانی است. ولی هیچ پروایی ندارم، و حس می کنم حتی از عالمِ نَفس گیرِ بی نَفسی، شهودی برای دریافتِ چیزهای والاتر یافته ام. نمی اندیشیم، بلکه می چرخم، و به عوض آن که چون همیشه مبنایی برای شناختِ استدلالی رفتارهایم بیابم، با اتکاء به بدن ام که همیشه واجدِ سطحی شفاف از عملکردهای ناب بوده است گام بر می دارم، حمام می کنم، به بالکن می روم، و روی صندلی چوبی کوچکی می نشینم که بَزمگاه شبانه های شعر است. (از متن یادداشت های ادبی ـ فلسفی)
کلمه جاری ست
بر رودِ پیشانی ات
نام هایی که بر زبان می آری
شکوفه ای که بر سینه ات می کاری.
کلمه جاری ست
با نانی مقدس
بِهجتی آبی
که باغ های جهان از آن طعام بر می گیرند
ساحلِ رویا
و کوهی زنانه
که شیبِ ملایمی در شب دارد.
*
کلمه جاری ست
و عشق در سپیده پارو می زند
روبان های سپید
به نسیم می آلایند
و عریانی تو در تمامِ عصر پیداست.
*
نام ام را که صدا می زنی
صَمغ های سُماق یادم می آید
مَپل در زیر پایم
یا سِیمره بر رگِ دستان ام.
نام ام را که صدا می زنی
مَلحفه ها به اهتزاز در می آید
و خلوتِ اتاق ام
بر تختِ شاهی جلوس می کند
در می یابم درختان نِموِ تقدس آمیزِ شهودند
شبنم ها یاد می آرَند
حافظه ی علفزار خورشیدی است
و کلمه، کلمه ی مادر است...
فایل صوتی شعر گیلاس های شب با صدای رئوف آهوقلندری
خواهر شهرهای جهان؛ شعری از رئوف آهوقلندری
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 202
در رثای محمد و شعری برای فیروزه و فیروزه های جهان
علفی از ناخن ات می روید
نوباوه ای سبز
تَمشکی نورانی
با هزار تمنای سُرخ.
*
قوشی پرواز می کند
بر قوسِ اشک تو
پرنده ای است به رنگِ انار
با هزار چشمِ سفید
که می بیند و می بیند
شهادت هر روزه ام را.
*
صخره ای هستی در دل ام
مَخملی از یاس
سلیمانی بر شاخه ی بید
با یادی دور از خانه ام.
تو مرگ می شوی،
ذره ذره
کابوس ام را از هم می دَری.
تو مرگ می شوی
در باغِ گیلاس ام.
تو مرگ می شوی
با یاقوتِ زمستانی ات
و من باز هم به شهادت می رسم
در این روزِ بلندِ سیاه
در این شبِ کوتاهِ روشن.
*
میکال آواز می خواند
فرشته ام نان می آرَد
آب فراوان است
اما این زمستان
به دیوارِ زندگی ام می کوبد،
این زمستان با مرگ اش
که آغازِ وسیعِ سوگ هاست...
فایل صوتی شعر خواهر شهرهای جهان. با صدای رئوف آهوقلندری
مرثیه ای برای آبادان
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : شعر
- بازدید: 121
آواری زرد بر دامن ام
چین هایی سُرخ
کلوخی آبی
فولادی نقره ای
من از هورالعظیم به اینجا آمده ام
وطن ام خشکسال است
ولی درخت ام پُر فام
من از اروند
تا آخر جهان می گریم
زیرا نبات سینه ام
در مرگ می بالد
و ساقه ام در مرگ می درخشد.
*
من نگارم، طارق ام، سَمیر
من عبدالرسولی هستم خسته
که تخته بندِ تن ام
شناور در عاشوراست.
من دانیالی هستم
در محفلِ آبزیان
که از چشمه ای مُبهم می جوشم
و در موج های کوچک زبان ام
بازی می کنم.
*
سعیداوی!
چهره ات چون کاهگل است.
باوندی!
هوتَکی راهِ گلویت را شکافته است.
آل ناصر!
خیمه ی امیری بر سَرت برپاست.
طهوری!
عشق هایت را باد می بَرد.
مَطوری!
این زندگی نیست
هیچ گاه برایت زندگی نبوده است.
فایل صوتی مرثیه ای برای آبادان (3) با صدای رئوف آهوقلندری
کتاب اگزیستانسیالیسم: روان شناسی فلسفی من و دیگری؛ جلد چهارم
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : روانشناسی
- بازدید: 185
جلد چهارم این کتاب نیز با توجه به تجارب درمانی، و مطالعات فلسفی به نگارش در آمده است. اگزیستانسیالیسم فلسفه ی تصمیم و عمل است، اما نه هر عملی، بلکه عمل مسئولانه. در واقع مهم فقط تصمیم گرفتن نیست، بلکه با تصمیم زیستن است. هنگامی که به انتخاب ها و گزینش های خویش مواجه می شویم، در می یابیم تصمیم گرفته ایم، ولی سپس پشیمان ایم، یا دیگری را مقصر می دانیم، یا احساس می کنیم قادر به تداوم زندگی در تصمیم نیستیم. بنابراین عمل مسئولانه دربرگیرنده ی آزادی و احساس مسئولیت است، و اگر گاه احساس می کنیم آزاد نیستیم، یا مجبوریم، به این خاطر است که در مواجهه با پیامدهایی که ممکن است مسئولیت برای مان ایجاد کند کم می آوریم. در واقع ما تا آن جا آزاد هستیم که می توانیم جبرِ مسئولیتِ آزادی را تحمل کنیم، و به این ضرورت پاسخ دهیم.
تأکید اگزیستانسیالیسم بر ویژگی های فردی، شخص بودن، و فرایند فردیت باعث شده است این فلسفه بیش از حد به روان شناسی نزدیک باشد. آن چه امروزه ما شاهد آن هستیم، جایگزینی خودمداری به جای فردیت است. در خودمداری شخص همه چیز را برای خودش می خواهد، بی آن که در راه کسب آن ها رنجی ببیند، یا مشقتی را تاب آورد. خودمداری برگردانی از راحت طلبی و فرایند به دست آوردن، بدون از دست دادن است. در حالی فرایند فردیت دلالت بر انسجام وجود شخصی، اِهتمام کردن، کوشیدن، خطر کردن، سنجیدن، از دست دادن، و به دست آوردن است. ما زمانی که فرد هستیم، برای آن چه با ارزش تلقی می کنیم، می جنگیم؛ اما هنگامی که خود مدار هستیم بیشتر سعی مان بر بهره گیری از کوشش های دیگران است. بنابراین آن چه فرد بودن است، به معنی مبارزه کردن، ارزش بخشیدن، و معنادار کردن است. فردیت داشتن به منزله ی بلوغی شخصی است که بر اساس آن فرد هم می داند از زندگی چه می خواهد، و هم این که برای تحقق آن تلاش می کند، و بدین سان به دستاوردهایش ارزش می بخشد.
در این کتاب به بحث مهمی پیرامون تقدم وجود بر ماهیت می پردازیم. به عبارتی ما ماهیت زندگی مان را خودمان می سازیم، ولی با توجه به آزادی و انتخاب های مان. ما نهایتاً چیزی می شویم که زندگی اش کرده ایم، یا چیزی هستیم که آن را برگزیده ایم. ولی ما چه چیزی را برگزیده ایم؟ پاسخ های مان را. ما هماره به خود، دیگران و جهان پاسخ هایی داده ایم که بافتِ هستی مان را تشکیل می دهد. پاسخ هایی که به موقعیت ها می دهیم فقط واکنش هایی صرف نیست، بلکه مصالحی است که شخصیت مان را ذره به ذره می تند. بنابراین ماهیت هیچ کدام از ما ثابت نیست، بلکه در گذر پاسخ های ما تغییر می کند. بنابراین پاسخ ها، انتخاب های ماست. ما می توانیم در یک موقعیت دشوار قرار بگیریم و بگریزیم، یا پاسخ مان می تواند رویارویی با دشواری و چالش کردن با آن باشد. هر رویارویی یک انتخاب است، و هر گریزی نیز یک انتخاب. اگر من خود را مجبور می کنم که دشواری را تحمل نکنم، دارم انتخابی به عمل می آورم که شاید توجیه اش نیز بکنم و بگویم: مجبور شدم. ولی اگر موضوع تصدیق جبر است، این جبر باید برای همه جبر باشد. ما در ارائه ی پاسخ، مجبوریم، ولی در محتوای پاسخ، آزادیم.
یادداشت های ادبی ـ فلسفی؛ جلد پنجم
- توضیحات
- توسط : رئوف آهوقلندری
- مجموعه : ادبیات
- بازدید: 139
این گونه در هوس های مان زنده می شویم، و راهی دیگر در پیش می گیریم که زنگارِ حافظه برای سالیان دراز پنهان اش داشته است. هنگامی رَه می سپریم در حالِ غبار روبی از گام هایی هستیم که برای مدت های مدید در قفسِ عادت ها حبس بوده اند. دریا را پیش می آریم، و قلبی که در دریا شناور می شود. همه چیز به این بستگی دارد که تا چه اندازه به جانورِ درونی مان اعتماد کرده ایم، و اقتدارش را پذیرفته ایم، و سرسپرده ی او شده ایم. حدها این گونه تغییر می کند، و تازه پس از گام بَرداری های زیاد، و گام نشمُری های فراوان است که در می یابیم حد، تصوری بیش نیست، و مرزهایی که برای خود مُقرر داشته ایم، فقط بر لوحِ ضمیری اعتبار دارد که تاکنون تن به جنگ نداده است. از این نظر پیکار مبارک است، زیرا همه ی حدهایی را که پنداشته ایم، نقش بر آب می کند.
از متن کتاب
وقتی به بار می نشینی تازه در می یابی از خود رَسته ای، میوه ای می شوی برای بازتابِ رنگ ها و فام ها، یا مَنشوری برای تکثیرِ یادها. در سفر به بار می نشینم، به یاد می آرَم، از یاد می برم، و دوباره فراموشی ها را با یادها می آمیزم، تا به یادها رایحه ای دوباره ببخشم. اکنون بویی می شوم در میانِ شکوفه ای، یا علفی در میانِ رایحه ای. آیا من رنج می برم؟ آیا خسته ام؟ آیا به بی نهایت خویش رسیده ام؟ تازه هنگامی که سفر پایان می یابد، آغاز می شوم.
از متن کتاب
در هر جایی که قدم بر می دارم ریلی از خاطره می سازم، تا تو بعدها بر آن گام نهی، و از جغرافیای "من"، شکوهی برای خود بسازی. این ریل ها، حالت های "من" اند، کوره راه هایی که کشف کرده ام، یا جنگل هایی که پیموده ام، یا دریاچه هایی که عرض ها و طول های شان را شنا کرده ام. این ریل ها، فلسفه ی درخشانی است برای آزادی، و ایده ای که راه می رود، تنابنده است، و خودش را به تو عرضه می کند، تا شادمان تر شوی.
از متن کتاب
عکاسی نگریستن است برای آن چه می نویسیم، یا نگارش است برای آن چه می بینیم. نگریستن و نگاشتن، حلقه های ذهنی و عملی زیستن اند. برای آن که بتوانیم پاس بِداریم، باید نظاره گری دقیق باشیم، و برای آن که بیندیشیم، باید بنویسیم، و آن چه را نگریسته ایم، دوباره بازیابیم. آن چه طبیعت می کند دعوتی است برای پاسداشتِ زندگی از طریق دیدن و نگاشتن.
از متن کتاب
نگارش این یادداشت ها به خاطر ضرورتی است که بودن در لحظه برایم ایجاب می کند. یادداشت ها به منزله ی نگارشِ زندگیِ یک "من" در موقعیت است. بازخوانی آن ها به "من" این امکان را می دهد، هم خودش را در موقعیت های دیگر بازخوانی کند، و هم موقعیت ها را در نسبت با خویشتن اش بشناسد. یادداشت ها گویای زندگی یک "من" اند که نمی خواهد در حافظه اش مَحصور بماند، بلکه می خواهد با آن چه در حافظه اش دارد، با حافظه ی زندگی ارتباط برقرار کند، و از این طریق، زندگی را نه در حافظه، بلکه در خودِ زندگی بسازد. از این رو یادداشت نویسی بیش از آن که نگارشی از روی هوس باشد، ضرورتی آگاهانه برای تعیینِ موقعیتِ "من"، و بازخوانی "منِ" در "موقعیت" است. ما همواره از این که موقعیت را بشناسیم و بدانیم نسبت آن با "من" چگونه است اجتناب می کنیم، از این رو هم از چگونگی پویشِ "موقعیت" غافل می مانیم، و هم از تداومِ خویشتن در "موقعیت".
دو
یادداشت ها دربرگیرنده ی تفَرُدِ لحظه ها از یک سو، و پیوستگی لحظه ها از سوی دیگر است. یک لحظه واجِد محتوا یا درون مایه ای است که جدا از لحظاتِ دیگر قابلِ بازنمایی در کلمات است. لحظه فقط وجود ندارد، بلکه لحظه چیزی است که باید کشف شود. بنابراین فردیت پیدا کردنِ لحظه ها، کاری است که در یادداشت ها قابل انجام است. با این حال یادداشت ها صرفاً بازنماییِ لحظه در کلمه نیست، بلکه اکتشاف و واکاویِ شهودیِ لحظه در عالمِ خویش است. از منظر دیگر لحظه، به لحظه ها می پیوندد، و در زنجیره ای از تداعی ها، معانی جدیدی خلق می کند. لحظه هم واجِد فردیت است، و هم جمعیت. هم خودش یک واحد است، و هم این که به توحیدش قائم نیست. پس یادداشت ها یک لحظه را در لحظه ی دیگر فرا می افکند، و تاریخی از لحظه ها می آفریند.