امروز : 15 ارديبهشت 1403

من در این مرز هستم، در مرز خواب و بیداری...نمی دانم به راستی در خواب ام یا بیدار...و این برزخی است که در آن گرفتار شده ام. می کوشم بر بلندای اِعراف قرار گیرم تا از آن جا به یقین رَسم که می خواهم چه بشوم؟ آیا باید زندگی ام را وقف یک آرمان کنم، یا به جریان روزمره ی هستی، آن گونه که مردم به آن خو کرده اند، تن دهم. ولی باز هم نمی دانم که آیا آرمان گرایی ربطی به حقیقت دارد یا خیر؟ آیا این مردم که در کوچه و بازار می آیند و می روند حقیقی نیستند؟ سرانجام باید نوعِ تعلقِ خود را به زندگی مشخص کنم: آیا باید هدفی غایی برای زندگی قائل شوم، آیا خانه ام را عالم بپندارم و مقصودم سعادت خودم و نزدیکان ام باشد؟

گذشته از همه ی این پرسش ها، من دارم زندگی می کنم چون همه ی مردم این عالم. من نیز چه بخواهم و چه نخواهم جُزِ اجتناب ناپذیری از این روزمرگی هستم و گُریزی از آن ندارم. برای من مهم است که برازنده لباس بپوشم، فیلم مورد علاقه ام را ببینم، غذای دلخواه ام را بخورم، کتابِ مورد نظرم را بخوانم، جیب ام از پول خالی نباشد، گه گاهی به سفری رویایی بروم، در آینده ازدواج کنم، پس اندازی برای خودم داشته باشم، خودرویی شیک زیر پایم باشد، کَفش هایم از جنسِ جیر باشد، کت ام اسپُرت باشد و خیلی چیزهای دگر. به راستی من چه تمایزی با دیگران دارم و اگر بایزید من را ببیند چه حکمی در موردم صادر می کند؟ آیا من نیز در خواب هستم یا آن گونه که خود می پندارم در مرز خواب و بیداری؟

گاه حس می کنم هیچ چیز نمی بینم: نه در درون ام و نه در برون خودم...و البته گاه در خط تماسِ چیزهای بسیار قرار می گیرم که نمی توانسته ام پیش بینی شان کنم...گاه در خلاء یی سقوط می کنم که حس می کنم سرم در جای خودش نیست و پایم نیز...و گاه با حِدتِ احساس، جُز به جُزِ اندام ام را حتی هنگام قدم زدن وارسی می کنم و از این انتظام به شگفت می آیم. انسان محل آفرینش است و البته این تکوین جلوه های متفاوتی دارد. با این حال من هنوز به سیر تکوینی عادت نکرده ام.
حتی در پیش پا افتاده ترین آدم ها نیز آفرینشی در کار است...تغییری خلاق که معلوم نیست از خوش اقبالی شان است یا بدبختی شان. بدین سان آدم محکوم کردنی نیست...نمی توان در جا به صلیب آویخت اش و او را موجودی تمام شده دانست. این آدم گاه یک جلاد است و گاه قدیس...و این بزرگ ترین راز هستی است.

حالا چرا باید زندگی انسان را در دو مفهوم تلخیص کرد:خواب و بیداری. چرا عُرفا این همه بر بیداری از خواب تأکید می کنند، در حالی که این می تواند تعبیری کاملاً گمراه کننده باشد. دنیا، دنیا است...دنیا را نمی توان در مفهوم حل و تجزیه کرد...عالم، معما است، و خودِ زندگی هزاربار از مرگ رازآمیزتر است...و زندگی بدون جسم امکان پذیر نیست...راز فقط در روح نیست، بلکه در بدن نیز هست.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید