امروز : 29 ارديبهشت 1403

اگر مدعی شویم عکاسی واجِد فلسفه ای غنی است پُربیراه نگفته ایم. به عبارتی فلسفه ی عکاسی دلالت بر این امر دارد که معنا و عکاسی چه نسبتی با یکدیگر دارند، و عکاسی در تبیینِ موقعیتِ سوژه و اُبژه چه نقشی دارد؟ یا انسان به مثابه ی کسی که عکس می گیرد در حال انعکاسِ چه واقعیتی است، و این واقعیت در تبیینِ حقیقتِ زندگی، و موقعیتِ او چه نقشی ایفاء می کند. بدین خاطر عکاسی صرفاً عکسبرداری نیست، و اگر عکاسی تا بدین پایه در جهان ما مهم شده است، به خاطر این است که در تقویم یا شالوده ی معنا، یا زیبایی شناسی نقش دارد.

فلسفه ی عکاسی بیش از هر چیز حکایتی از زمان است. با این حال زمان فقط آن چیزی نیست که سپری می شود، بلکه آن چیزی نیز هست که تجدید می شود. زمان لحظاتی است که سپری کرده ایم، اما لحظاتی نیز هست که بازتولید می کنیم. بدین خاطر زمان یک واحدِ مُجزا از عاطفه، و معنا نیست، بلکه در عاطفه و معنا ادغام می شود. آن لحظه ای که می گذرد صرفاً گذشته نیست، و آن لحظه ای که هنوز نیامده است، همان لحظه ای نیز نیست که ما در آفرینش اش نقشی نداشته باشیم. زمانِ انسان نیازمندِ پیکربندی هاست، و پیکربندی ها مُبینِ آفرینش ها. آن چه زمان را از یک سو به منزله ی مقوله ای بسیط، و از طرف دیگر مقوله ای پیچیده معرفی می کند این است که از یک سو حس می کنیم زمان در دسترس ماست، و ما اختیاردارِ آن هستیم، و از طرف دیگر می فهم ایم زمان مستقل از ماست، و اختیاردارش نیستیم. در واقع زمان واجِد آزادی است، و این آزادی شالوده ی هستی زمان را می سازد؛ با این حال زمان آن چیزی نیز هست که بازتولیدش می کنیم، و جنبه ی شهودی و درونیِ هستی انسان را تشکیل می دهد.

عکاسی روایت گر زمان است، ولی نه زمان صرفاً به منزله ی عنصری بیرونی، بلکه به مثابه ی کیفیتی درونی. زمان جنبه ی عاطفی خالصی دارد که تجربه ی آن مولدِ زمانِ شخصی است، یعنی زمان در هستی انسانی فقط عنصری مستقل نیست که ما اختیاری بر آن نداریم، بلکه انسان به منزله ی یک سوژه با آزادی اش، آزادی زمان را معنا می کند و به آن شکل می بخشد. در این راستا آزادی ها در تقابلِ با یکدیگر نیستند، بلکه در جایی در تناظر با هم اند، و در جای دیگر به گونه ای در یکدیگر ترکیب می شوند.

ترکیب زمان و تجربه، زمان و عاطفه، و زمان و معنا آن چیزی است که باعث می شود دیگر زمان جنبه ی غیر شخصی محضی نداشته باشد، بلکه مُنحصر به فرد و شخصی شود. فلسفه ی عکاسی به این نحوِ پیکربندی از زمان اشارت دارد، و دلالت گر نقشی است که انسان در معنابخشی به زمان، یا شخصی کردن زمان بر عهده می گیرد.

عکاسی موجبِ تحول کیفی در نسبتِ بین زمان و انسان شده است، زیرا عکاسی ضمن آن که بازتاب یا انعکاس واقعیتی صریح است، بلکه بیانگر واقعیتی در واقعیت است که ما غالباً گم اش کرده ایم، یا از آن غفلت ورزیده ایم. هماره عکس فقط یک اُبژه نیست، بلکه محلِ ادغامِ سوژه و اُبژه است، و این آمیختگی مُعرف ادغامِ زمانِ سوژه و اُبژه هم می باشد. آن چه عکس نمایان اش می کند فقط زمانِ اُبژه نیست، بلکه پیوندی است که از آمیختگی سوژه و اُبژه حاصل آمده است، و این به معنی شخصی سازی از زمانِ اُبژه یا پیکربندی از آن به وسیله ی سوژه است. بدین خاطر می توان مدعی شد زمانِ اُبژه یک زمان مستقل نیست، بلکه زمانی است معطوف به نگاه من یا سوژه از آن.

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید