امروز : 29 ارديبهشت 1403

جلد سوم این مجموعه نیز دربرگیرنده ی تبیین و توضیح فلسفه ی اگزیستانسیالیسم و مسائل زندگی روزمره است. آن چه در زندگی ما وجود دارد، و کمتر به آن توجه می کنیم، استنباط چیزهای مهم و با ارزش، از رویدادها یا وقایع به ظاهر بی ارزش است. شاید ما کمتر به این موضوع توجه کرده باشیم که وقتی در محاورات روزمره می گوییم:

ـ ناچار بودم؛

ـ وادارم کردند؛

 ـ خیلی ها تقصیرکارند؛

ـ من قربانی شدم؛

ـ نمی دانم...دست خودم نیست؛

ـ می ترسم قدمی بردارم؛

ـ خیلی اذیت ام کرده اند و هیچ کاری نکرده ام؛

داریم به مقولاتی می پردازیم که رنگ و بوی فلسفی هم دارند. تصورِ عموم بر این است که این عبارت ها را به طور ساده باید ناشی از ستمی قلمداد کرد که بر شخص رفته است، یا رنجی که او از سلطه ی دیگری بُرده است؛ یا ترس هایی که ناشی از تنبیهات و مجازات هایی بوده است که در مورد وی اعمال شده است. در این حال نتیجه ی احساسی و عاطفی این است که یا همدردی می کنیم، یا دل مان به حال او می سوزد، یا می کوشیم به نحوی دردهایش را تسکین دهیم. با این حال با دقت بیشتر مشخص می شود که آن چه چنین فردی گرفتار آن است، فقط ستم پذیری نیست، بلکه انفعال، بی ارادگی، فقدان اهتمام، نبودِ مبارزه، و امنیت خواهی عافیت طلبانه ای است که او به واسطه ی آن کوشیده است کمترین تلاش را به خرج دهد، تا کمترین رنج و آسیب را مُتحمل شود. به عبارتی اگزیستانسیالیسم به منزله ی یک روان شناسی فلسفی با ایده ی تبرُک و تقدیسِ ستم پذیری کاملاً مخالف است، و بر این امر تأکید دارد که بیشترین رنجی که ما ممکن است مُتحمل شویم، ناشی از رابطه ی نامطلوب با خویشتن مان است. بنابراین اگزیستانسیالیسم خواستار دقت بخشی، و تبیین این گونه عبارت ها، پیش از قبولِ بی چون و چرای آن هاست. متأسفانه در روابط انسانی ما به غلط آموخته ایم هماره یک قربانی را تقدیس کنیم، و بکوشیم برای قربانی شدن اش، دیگران را مقصر بپنداریم. این بدان معنا نیست که ما نباید شفقت داشته باشیم، ولی نباید هم روابط مان را بر اساس کژفهمی بنا نهیم، و قربانی شده گی را یک ارزش تلقی کنیم. انگار وقتی کسی خودش را یک قربانی معرفی می کند، باید بیشترین توقع را از خود داشته باشیم تا هر کاری که می باید، برایش انجام دهیم. بسیاری از این عبارت ها وانمودی و ساختگی اند، و اشخاصی که آن ها را به کار می گیرند، به راستی قربانی اراده ی دیگری نیستند، بلکه قربانی انفعال خویشتن اند. دیگری هر کس که می خواهد باشد، یا هر اراده ای که می خواهد داشته باشد، کسی نیست که "من" را قربانی کند، بلکه کسی است که از خواستِ ذهنی قربانی شدن در نگرشِ "من" بهره می جوید. بنابراین چگونه است که اگر  بخواهیم یک قربانی باشیم، کسی جلودارمان نیست؛ ولی اگر بخواهیم قربانی نباشیم، خیلی ها مانع مان هستند؟ چرا برای پذیرش یک هویت مثل قربانی، هیچ مانعی نداریم؛ ولی در ایفای یک هویت سازنده تر این همه مانع جلوی خود می بینیم و تسلیم می شویم؟ چرا ما در سوگیری به سوی ترس ها، اضطرابات، دلواپسی ها، اجتناب ها، انفعال ها  این قدر به سهولت عمل می کنیم، ولی در ایفای یک نقش زنده تر، و فعال تر، این قدر دشواری ها را بزرگ می کنیم؟ بنابراین اگزیستانسیالیسم توجه ما را به این ابهامات جلب می کند، و خواستار وضوح بخشیدن به آن هاست.

اگزیستانسیالیسم نوعی روان شناسی را طرح می کند که مبتنی بر "من" است. در واقع این "من" چیزی است که با آن زندگی می کنیم، ولی از آن غافل ایم؛ چیزی که با آن تجربه می کنیم، ولی نمی بینیم اش؛ چیزی که با آن احساس می کنیم، ولی درک اش نمی کنیم. این "من" اساس رستگاری است، و اگر بخواهد به این رهایی برسد هیچ کس جلودارش نیست. در ضمن از منظر اگزیستانسیالیسم اجتماع ما را رستگار نمی کند، اجتماع در بهترین حالتِ ممکن اش زمینه ای ایجاد می کند که "من" با سهولت بیشتری جویای رشدش باشد. ولی برخلاف این نظر، افرادی هستند که توقعی از خودشان ندارند، یا اجتماع را مقصر ناکامی ها خود می پندارند. اجتماع ممکن است یک مانع باشد، ولی یک عاملِ نهاییِ ناکامی نیست. از منظر اگزیستانسیالیسم رستگاری اجتماعی وجود ندارد، رستگاری و وارستگی فقط معطوف به "شخص" و "من" است.

از این منظر اگزیستانسیالیسم فلسفه ی درگیری و عمل است، و بیش از آن که به نظریه پردازی اقدام کند، به زندگی اِنضمامی و ملموس نظر دارد. موضوع مهم در این فلسفه چگونه عمل کردن است، و چگونه زیستن. البته این به معنای نفی تفکر نیست، اما آن چه تفکر باید بکند، عملی کردن خودش است، نه ذهنی کردن زندگی. آن تفکری در اگزیستانسیالیسم قابل ستایش است که هماره رو به گشایش های عملی، و بسطِ حوزه ی آزادی و مسئولیت دارد. تفکری که در خودش می ماند، و راهی به هستی اِنضمانی باز نمی کند، از نظر اگزیستانسیالیسم عبث است. بدین سان ما در این فلسفه  که ابعاد روان شناختی عمیقی دارد با انسانی سَروکار داریم که مسئولیتِ بالندگی خود را بر عهده دارد، و از موجود بودن اش، به سوی وجود داشتن، یا تصمیم گیری مسئولانه حرکت می کند. از این نظر موجود بودن برای زندگی کافی نیست، زیرا یک موجود فقط برای بقاء می جنگد، نه برای تعالی خودش یا جهانی که در آن زندگی می کند. وجود در حال پویش و تحول است، اثر می گذارد، انتخاب می کند، حقیقت خویش را اشاعه می دهد، و واجِد یک بُعد روحی و معنوی عمیق است. همین ابعاد وجود است که انسان را مبدل باشنده ای برای ساختن و آفریدن می کند.

این کتاب سرشار از مثال هایی از زندگی روزمره و روابط انسانی، با عنایت به مفاهیم و آموزه های اگزیستانسیالیسم است. در بسط این مفاهیم با توجه به زندگی اِنضمامی بسیار کوشیده ام، و سعی کرده ام تا آن جا که ساده سازی مفهوم ها اجازه می دهد، آن ها را کاربردی کنم. امید دارم این مجلد نیز چون دو جلد پیشین مورد استقبال خوانندگان قرار گیرد.

فهرست مطالب

مقدمه

ارزش

ملالت ناشی از محدودیت

امنیت خواهی افراطی

تأهل و تَفرُد

ایده آل و محدودیت

یقین و اعتماد

ادراک و تاریخ

فرافکنی چرخشی و غیر چرخشی تاریخ

انتقال و آفرینش

رجعت و پذیرش

تعالی و آزادی

اضطراب تعالی جویی

تحول و تصمیم

خود نامشروط

امید واهی

مرگ و مرگ آگاهی

ابتذال

"من" به منزله ی مسأله

تعالی جویی و اثرگذاری

خودمختاری و خودکفایی

مرگ آفرینی

نفی تقدیس قربانی

خودبیمارانگاری و تمنای عشق

از موجود به وجود

منطقه ی آسودگی

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید