امروز : 29 ارديبهشت 1403

دیده شدن برای بسیاری از اشخاص یک نیاز مهم است که غالباً ارضاء نمی شود یا در تحققِ آن ناکام می مانند. ما البته می توانیم به گونه های متمایزی دیده شویم. با این حال خیلی ها هستند که می پندارند به وسیله ی دیگران طرد و تحقیر می شوند، آن هم با دیده نشدن. ولی مسأله این جاست که برای دیده شدن، دیدن لازم است. به عبارتی مقدمه ی دیده شدن، دیدن است. اما برخی از اشخاص هستند که اصرار دارند اول باید دیده شوند، تا بتوانند ببینند؛ یا این که احساس می کنند سال ها دیده نشده اند، در حالی که دیده اند. دیدن یعنی توجه کردن، درک کردن، و مشاهده کردن. ما خیلی اوقات نه خود را می بینیم، و نه دیگران را. بدین خاطر باید بر امر تأکید کرد دیدن، یعنی توجه کردن، درک کردن و مشاهده کردنِ خود به منزله ی یک اُبژه. به تعبیری ما در مقام یک ناظر باید بتوانیم خود را ببینیم، و ارزیابی کنیم. در این حال هم کسی هستیم که می بینیم ایم، و هم کسی که دیده می شویم. به یک معنا تا نتوانیم خود را ببینیم، به راستی احساس نمی کنیم دیده می شویم. از این رو وقتی می گوییم دیده شدن، این نیازی است که ابتدا باید در رابطه با خود برآورده اش کنیم. دیده نشدن به وسیله ی خویش، نیاز به دیده شدن را در رابطه با دیگران شدت می بخشد. کسی که خودش را نمی بیند، شاید به گونه ای افراطی بخواهد به وسیله ی دیگران دیده شود؛ یا کسی که خودش را نمی بیند، هماره از دیگران توقع دارد او را ببینند، و مورد توجه قرار دهند.

دیدنِ خود، گام مهمی در تغییرِ خویشتن است. وقتی خود را نمی بینیم، چگونه می خواهیم خود را تغییر دهیم. ما هنگامی که اصرارِ زیادی داریم که به وسیله ی دیگران دیده شویم، در اصل تمنای تحسین و موردِ تأیید قرار گرفتن را داریم نه تغییر را. مایی که خود را نمی بینیم، وقتی توقع زیادی داریم که توسط دیگران دیده شویم، نمی خواهیم نواقص و معایب مان دیده شود، بلکه می خواهیم آن گونه که ایده آل مان است، آن گونه که دوست داریم باشیم، ولی نیستیم، دیده شویم. از این رو دیده شدن واقعی، غیر از دیده شدن فانتزیک است. بدین خاطر اصرار زیاد بر دیده شدن به وسیله ی دیگران، به معنی ایجادِ رابطه ی غیر واقعی با خود و دیگران است. وقتی من اصرار زیادی دارم به وسیله دیگری دیده شوم، به این معناست که می خواهم تأیید شوم، یعنی واقعیت ام را نبینند، بلکه آن چنان که دوست دارم، دیده شوم. این دلالت بر این دارد که من می خواهم با دیده شدن، خود را نبینم، یعنی خود را آن چنان که دوست دارم دیگران ببینند، ببینم، نه آن چه را که به راستی هستم. بنابراین اصرار به دیده شدن، بدونِ دیدنِ خود، به معنای مقاومتی در تغییر، و ندیدنِ واقعیتِ خویش است.

دیدن اولویت مهمی در تغییر است، و تغییری که مبتنی بر دیدنِ خویش است ابتدا شاید هم اضطراب برانگیز باشد، و هم شخص را در مواجهه با نومیدی قرار دهد. ما غالباً آموخته ایم از طریقِ ندیدنِ واقعی خود، و تمنای دیده شدن، آن چنان که دوست داریم دیده شویم، حال مان را خوب کنیم، و این خوبی حال کاملاً موقتی است، و هماره ما را به دیگران وابسته نگه می دارد. در این راستا شما بدون آن که متوجه شوید، دیگر نمی توانید در تغییرِ حالِ خود نقشی داشته باشید، مگر این که با صرف هر هزینه ای، توجه مثبت دیگران را به خویش جلب کنید. بدین خاطر ندیدن خویش به معنای تقویتِ حال خوب تلقی می شود، و دیدنِ خود به منزله ی تشدیدِ حال بد. به عبارتی ما خود را نمی بینیم، زیرا دیدنِ خود، ما را با واقعیت مان مواجه می کند، و این واقعیت آن قدر ناپذیرفتنی هست که بخواهیم با صرف هرهزینه ای، توجه دیگران را به خویش آن گونه که دوست داریم باشیم، جلب کنیم. در این باره ممکن است برای جلبِ رضایت دیگران خیلی کارها برای شان انجام دهیم، که از خود دریغ می کنیم؛ احتمال دارد خیلی اوقات آن ها را در اولویت قرار دهیم، و بخواهیم نظرشان را به خودمان جلب کنیم، تا تمنای دیده شدن خود را مُحقق سازیم. تا هنگامی که ما این روند را ادامه دهیم، در حصارِ قدرت دیگران باقی خواهیم ماند، و برای جبرانِ نقص های مان، به آن ها وابسته خواهیم بود.

یکی از علت های وابستگی ما به دیگران همین است. این شکل از وابستگی معمولاً عاطفی نیست، بلکه کارکردی جبرانی دارد، و برای آن است که خلاء ندیدنِ واقعی مان را تعدیل کند. این بدان معناست که شما ممکن است برای هر کسی اولویت قائل شوید، بدون آن که به اولویت های خود توجه کنید، و هر کسی مبدل به مرجع قدرت شما شود، فقط بدین خاطر که احساس می کنید نمی توانید خود را تحمل کنید. در این راستا مرجع قدرت کسی نیست که به ما دستور می دهد، بلکه کسی است که حال ما به او بستگی دارد، و این که کسی است که ما به او نیازمندیم، تا نیازمان را به خوب بودن در رابطه با خویش جبران کنیم. مرجع قدرت یک فرمانده نیست، یا شخصی که مقامِ شامخی دارد، بلکه ممکن است همسایه ی شما باشد، ولی شأن او در همسایه بودن اش نیست، بلکه در رابطه ای است که با خود دارید. بدین سان وقتی من نمی خواهم خود را ببینیم، و اصرار دارم دیده شوم، دیگر کسی نیستم که عاملِ ایجاد حالِ خوب در خویش باشم، بلکه کسی هستم که فقط با واسطه ی دیگری با خودم رابطه دارم. یعنی دیگری حلقه ای است که به شکلی معیوب من را با خویش مربوط می کند. در چنین شرایطی من همیشه اضطراب از دست دادنِ دیگری را خواهم داشت، زیرا نبودِ دیگری، یعنی نبودِ خویشتن.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید