امروز : 29 ارديبهشت 1403

گاه برایش می نویسم، آن قدر طولانی، که ذره های شبتاب نیز خاموشی می گیرند، و راه های طویل در درازنای ضمیرم محو می شوند. گاه می نویسم، ولی دیگر این نوشتن نیست، بلکه زخمی کردنِ زخمی کهنه است که دوست دارم عریان و تازه شود. می نویسم تا هر کلمه، چون خیشی، شیاری عمیق بر آن وارد کند، تا زخم نیز بنویسد، بگوید، فریاد برآورد تا دیگر فراموشی اش ممکن نباشد (یادداشت های ادبی ـ فلسفی).

به تو می گویم: این بیدِ مجنون است

درخت نیست

مجنون است

و مدتی مَدید است که در بیمارستانی شعر می سُراید

و این شاخه زبانی ست

که از زندان آزاد شده است.

*

رعشه ای که بر تن ام می اُفتد

لرزه ی یادها و خاطره هاست.

در این دَم ها

 ذهن ام به اوج می رسد

آتش می گیرد

و در یک بیماری فرو می نشیند.

 تب می کنم

گوشه ای از اتاق ام را می سوزانم.

 آب می شوم

و در جهنمی از رنگ ها خود را می بازم.

*

به یاد می آرَم

 خود را در تارِ دیدارها

کلمات ام بارقه می شوند

و همین که می جهند

 می درخشند...

فایل صوتی عاشقانه بیست با صدای رئوف آهوقلندری

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید