امروز : 30 ارديبهشت 1403

جلد چهارم این کتاب نیز با توجه به تجارب درمانی، و مطالعات فلسفی به نگارش در آمده است. اگزیستانسیالیسم فلسفه ی تصمیم و عمل است، اما نه هر عملی، بلکه عمل مسئولانه. در واقع مهم فقط تصمیم گرفتن نیست، بلکه با تصمیم زیستن است. هنگامی که به انتخاب ها و گزینش های خویش مواجه می شویم، در می یابیم تصمیم گرفته ایم، ولی سپس پشیمان ایم، یا دیگری را مقصر می دانیم، یا احساس می کنیم قادر به تداوم زندگی در تصمیم نیستیم. بنابراین عمل مسئولانه دربرگیرنده ی آزادی و احساس مسئولیت است، و اگر گاه احساس می کنیم آزاد نیستیم، یا مجبوریم، به این خاطر است که در مواجهه با پیامدهایی که ممکن است مسئولیت برای مان ایجاد کند کم می آوریم. در واقع ما تا آن جا آزاد هستیم که می توانیم جبرِ مسئولیتِ آزادی را تحمل کنیم، و به این ضرورت پاسخ دهیم.

تأکید اگزیستانسیالیسم بر ویژگی های فردی، شخص بودن، و فرایند فردیت باعث شده است این فلسفه بیش از حد به روان شناسی نزدیک باشد. آن چه امروزه ما شاهد آن هستیم، جایگزینی خودمداری به جای فردیت است. در خودمداری شخص همه چیز را برای خودش می خواهد، بی آن که در راه کسب آن ها رنجی ببیند، یا مشقتی را تاب آورد. خودمداری برگردانی از راحت طلبی و فرایند به دست آوردن، بدون از دست دادن است. در حالی فرایند فردیت دلالت بر انسجام وجود شخصی، اِهتمام کردن، کوشیدن، خطر کردن، سنجیدن، از دست دادن، و به دست آوردن است. ما زمانی که فرد هستیم، برای آن چه با ارزش تلقی می کنیم، می جنگیم؛ اما هنگامی که خود مدار هستیم بیشتر سعی مان بر بهره گیری از کوشش های دیگران است. بنابراین آن چه فرد بودن است، به معنی مبارزه کردن، ارزش بخشیدن، و معنادار کردن است. فردیت داشتن به منزله ی بلوغی شخصی است که بر اساس آن فرد هم می داند از زندگی چه می خواهد، و هم این که برای تحقق آن تلاش می کند، و بدین سان به دستاوردهایش ارزش می بخشد.

در این کتاب به بحث مهمی پیرامون تقدم وجود بر ماهیت می پردازیم. به عبارتی ما ماهیت زندگی مان را خودمان می سازیم، ولی با توجه به آزادی و انتخاب های مان. ما نهایتاً چیزی می شویم که زندگی اش کرده ایم، یا چیزی هستیم که آن را برگزیده ایم. ولی ما چه چیزی را برگزیده ایم؟ پاسخ های مان را. ما هماره به خود، دیگران و جهان پاسخ هایی داده ایم که بافتِ هستی مان را تشکیل می دهد. پاسخ هایی که به موقعیت ها می دهیم فقط واکنش هایی صرف نیست، بلکه مصالحی است که شخصیت مان را ذره به ذره می تند. بنابراین ماهیت هیچ کدام از ما ثابت نیست، بلکه در گذر پاسخ های ما تغییر می کند. بنابراین پاسخ ها، انتخاب های ماست. ما می توانیم در یک موقعیت دشوار قرار بگیریم و بگریزیم، یا پاسخ مان می تواند رویارویی با دشواری و چالش کردن با آن باشد. هر رویارویی یک انتخاب است، و هر گریزی نیز یک انتخاب. اگر من خود را مجبور می کنم که دشواری را تحمل نکنم، دارم انتخابی به عمل می آورم که شاید توجیه اش نیز بکنم و بگویم: مجبور شدم. ولی اگر موضوع تصدیق جبر است، این جبر باید برای همه جبر باشد. ما در ارائه ی پاسخ، مجبوریم، ولی در محتوای پاسخ، آزادیم.

تقدمِ وجود بر ماهیت مبنای شخص بودن، فردیت، و منحصر به فرد بودن است. بر این اساس ما در شکل دهی به ارزش های مان مؤثریم، و این که چنین ارزش هایی چگونه از بُعد عملی هدایت مان می کنند. وجودی زندگی کردن به یک معنا یعنی با تمام وجود زیستن. این هستی "من" است، این "من" هستم که در این فرصت نادر می زییم، پس چگونه باید زندگی کنم، که زندگی ام متعلق به خودم باشد. از منظر اگزیستانسیالیسم مسأله خود زندگی نیست، بلکه زندگی "من" است، یعنی نوعی از سیر و سلوک که "من" را متجلی می کند. من غالب اوقات ضمیرِ "من" را در گیومه قرار داده ام، تا مشخص کنم که "من" مرکزِ عالم خویش هستم، و مسئولیت خود را بر عهده دارم. این "من" وقتی در گیومه نیست، چندان فردیت ندارد، یعنی در گیومه قرار دادن آن، هم اهمیت اش را مشخص می کند، و هم مسئولیت اش را مُتعین می سازد. این درحالی است که در زندگی روزمره نه "من" ای قابل توجه است، نه "تو"یی.   رابطه ی "من" با یک "تو" هنگامی شکل می گیرد که این "من"، "من" است. یعنی شخص است، فرد است، خودمختار است، ارزش هایی دارد، واجِد قابلیت هایی است، ابعادی دارد، و انتخاب های منحصر به فردی. "تو" انعکاس این است که من خودم را یک "من" تلقی می کنم، نه یک او، یا صرفاً ما، یا آن ها، یا این ها.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید