امروز : 29 ارديبهشت 1403

مرگ در اوج های یک زندگی چیزی بس ساده است. وقتی برمی خیزی، و در ناحیه ای طبیعی هُبوط می کنی، هنگامی که طبیعتِ وحشی با نجابتی آمیخته با وقار تو را می نگرد، و با سلامی چون نور، تو را پاس می دارد؛ و از پاسداشت اش مَجذوب می شوی، دیگر مرگ، مرگ نیست، بلکه موسیقی و ترانه ی درخشش است. ما اکنون می آموزیم می توانیم اختیار کنیم خودمان بمیریم، و دوباره متولد شویم؛ می توانیم از سایه ی مرگ جسمانی، به نوارِ ظریفی از مرگ روحی حرکت کنیم، و صبح هنگام، از آستانِ آن چه در خود کاشته ایم، "من" ای دیگر را بِرویانیم (یادداشت های ادبی ـ فلسفی).

به یاد تو

که نهالی

در چشم مان کاشتی

تا به آرامی بربالد

به تدریج چشمی شود

برای دیدن خود و جهان.

*

به نامِ تو

با آوازت

که ظریف از لبان ام می تراود

و همین که لبریز می شود

مُتبرک می کند

همین که می جهد

امید می بخشد

همین که افشانده می شود

بارانی از شکوفه ها

جاری می شود،

و ما در می یابیم

آغشته به سلامی ابدی

تا  نهایتِ خویش می رویم...

 

فایل صوتی شعر درخت، آب، مفرغ با صدای رئوف آهوقلندری

از کتاب مجموعه اشعار رئوف آهوقلندری

 

دیدگاه‌ها  

0 #2 مریم 1401-05-31 09:24
بسیار، بسیار زیبا...دارای معنایی عمیق و زندگی بخش
نقل قول کردن
0 #1 حمید 1401-05-30 21:12
بسیار عالی است...
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید