امروز : 29 ارديبهشت 1403

 

من دست های تو را
به دستِ توت می سپارم
به کاج های سوزنیِ شهرم
که خیالی است فراگیر.
من دست های تو را
به انگبینِ یک بوسه
می چسبانم
و در نیروی زندگی بخشِ کُنار
خود را می کارم
در کنارِ آب.
خود را می رویانم
در آغوش موج
خود را می میرانم
در شب
با انعکاس چهره ی خورشید در ضمیرم.
من دست های تو را
به دماغه ای می بَرم
که خلوت گاهِ علفزار و شقایق است
به بلندایی غریب
که فقط شعر
از آن می تَراود
و شعله ای در دوردست.
من دست های لطیف تو را
به صخره ای می بَرم


که نمازگاهِ طولانی جزیره است
فرودگاهِ پرندگان مهاجر
و حُفره ای برای عزیمت
رِخنه ای برای شتاب
شکافی که می پوید
من را
در آسمان.
من با این انگشت هاست که می نوازم
و خطی را ترسیم می کنم
که قانونِ نژادها و رنگ ها را می شِکند
خطی که امتدادِ همه ی بشارت هاست
خطی که فراموش شده است
و دنیا نیاز دارد
به رویایش بپیوندد.
من دست های تو را می بافم
در حصیرِ ترانه ام
که حرارتِ سایه شکوفایش می کند.
من در دستانِ تو
تو در دستانِ جهان
جهان در دستان ما.

رئوف آهوقلندری

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید