امروز : 29 ارديبهشت 1403

سه

پيش از اين خاطر نشان كرديم براي يك شخص پارانوئيد تصور مرجع حُكم است، و حُكم براي او واجِد قطعيتي انكارناپذير است. در واقع حُكم فقط ذهني و درون رواني نيست، بلكه ابعاد عيني و برون رواني مي يابد و مبدل به رويه اي براي عمل مي شود. از اينجاست كه تصور مبدل به زندگي مي شود، يعني امر ذهني تبديل به امر انضمامي مي گردد. شخص پارانوئيد بدون آن كه چندان واقف باشد به واسطه ي حكم هايي كه رويه اي يا عملي شده اند، از جهان پيرامون  مي گُسلد، ولي او بر اين موضع است كه جهان از او گُسسته است. در واقع خاطر او با اين امر مشغول است كه جهان وي را طرد كرده است، در حالي كه اوست مدام در حال طردِ جهان پيرامون خويش است. در اينجاست كه ما با تصورِ مُهلك ديگري روياروييم. به يك معنا اين تصور كه "جهان من را نمي خواهد". اين تصور بي آن كه شخص پارانوئيد نسبت به آن وقوفي داشته باشد حاصل تصورات ابتدايي تر او در باره ي اين موضوع است كه "ديگري" برايش آسيب زاست. با اين حال او به توليد تصورات از يكديگر توجهي ندارد، بلكه هماره آن چه مطمح نظرش قرار مي گيرد درك يك امر كلي از يك امر جُزيي است. در حقيقت ما شاهد استنباط كُليت از جُزييت هستيم.

از اين قرار آن چه ديگر وجود ندارد ماهيتِ واقعي كُل است. جهان فرانمايي روابط جُزيي شخص با چيزهاي دَم دستي است. از اين رو اگر بخواهيم تمايزي بين جُز و كُل در جهان او به وجود آوريم، مورد تهاجم اش قرار مي گيريم، بدين نحو كه او تصور مي كند ما در حال فريب اش هستيم، و مي خواهيم به نحو مرموزي از او بهره برداري كنيم. در اينجا تَوهم او توسعه بيشتري مي يابد، تَوهمي كه باعث مي شود درمانگر خصم اصلي او تلقي شود، و شخص ترفندبازي بِنمايدكه مي خواهد از خلال اين تمايزگذاري ها او را بي دفاع سازد.

چهار

از اين نظر روان درماني پارانوئيد كارِ خطرناكي است. درمانگر نمادِ كُلي همه ي خصم هايِ جزيي است و تصوير متراكم شده ي همه ي انحراف هاي رواني است كه يك شخص پارانوئيد آن را به گونه ي مُكرر فراخواني مي كند. در حقيقت پارانوئيد بدين لحاظ بدخيم است كه هرگونه تحليلي به عوض روشنگري، منجر به ادغام درمانگر در توهمات پارانوئيدي مي گردد، و تفسيرها يا تحليل ها مبادي و سرچشمه هاي جديدي براي خصومت، تفصيل ها و اتهامات مي شوند. اگر درمانگر بخواهد تفسيرش را پالايش كند يا آن را وضوح بيشتري بخشد، بي ترديد با مقاومتِ بيشتري مواجه مي شود، زيرا براي يك شخص پارانوئيدي وضوح بيشتر يعني تهاجم بيشتر و خصم افزون تر. بنابراين دلايل براي او جاي خود را به ظَن هايي مي دهند كه پاياني براي آن ها متصور نيست. ولي با اين همه شخص پارانوئيد نيازي به درمانگر را نيز حس مي كند، زيرا درمانگر تصوير متراكم شده اي است كه مي تواند با جذب فرافكني هاي بيمار، تعديلاتي هر چند جُزيي در خصم هايش نسبت به ديگران ايجاد كند. وابستگي يك شخص پارانوئيد چنين مبنايي مي تواند داشته باشد، زيرا او از درمانگر متنفر است، ولي با آرايه ي جديدي در روابط ديگرش روبروست، كه اين آرايه مُبين وضعيت بهتري از پيش است. بدين خاطر شخص پارانوئيد بخش اعظمي از نيروي تهاجمي اش را مصروف درمانگر مي كند و مترصد قرباني سازيِ اوست. وي نخستين كسي است كه مي خواهد به شديدترين وضعي درمانگر را مجازات كند و درون مايه هاي پندارش بر وي متمركز مي شود. در اينجا ما با جنبه اي از ديگر آزاري شديد يا ساديسم روبرو هستيم. در واقع ميزان رنجي كه يك شخص پارانوئيد بر ديگران وارد مي كند تا پيش از ورود به درمان بر او پوشيده است. ولي با آغاز درمان وي با ايده ي قرباني سازي درمانگر شايد متوجه اين امر شود كه تا چه اندازه دگر آزار است. اين امر ناشي از نوع مواجهه ي درمانگر با اوست.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید