امروز : 29 ارديبهشت 1403

مدت ها است که موضوعِ شناخت و هیجان توجهِ مرا به عنوان یک درمانگر جلب کرده است. در این زمینه همواره از خویش پُرسیده ام چه رابطه ای بینِ شناخت و هیجان وجود دارد؟ آیا شناخت و هیجان دو مقوله یِ کاملاً مستقل هستند؟ آیا این دو پدیده که هر عملی از جانبِ ما به یکی از آن ها ارجاع داده  می شود، قابلِ قیاس از حیثِ اولویت و تقدُم می باشند؟ در این باره کدامیک از بُعدِ تکوینی و تاریخی بر دیگری ارجحیت دارد؟ آیا هیجان مقوله ای کاملاً ناخودآگاه است؟ آیا شناخت مقوله ای کاملاً خودآگاه است؟ در این باره شخصیت ما بیشتر تابعِ کدامیک از پدیده هایِ فوق می باشد؟

از دیر باز موضوعِ شناخت و هیجان به مُجادلاتِ بسیاری میانِ فلاسفه، حُکما، عُرفا و حتی عامه یِ مردم مُنجر شده است. زمانی که ما می گوییم: منطقی تر باش! منظورمان می تواند این باشد که تو بیش از حد احساساتی هستی و همین احساساتی بودن می تواند پیامدهایِ بدی به دنبال داشته باشد. زمانی که  می گوییم: خیلی منطقی و خُشک هستی! منظورمان می تواند این باشد که تو بیش از حد به افکارت اهمیت  می دهی و همین ذهن گرایی، زندگیت را عاری از زیبایی و نشاط کرده است. ما در برُخوردهایِ متداول و روزانه یِ خویش به نوعی آدم ها را به دو دسته تقسیم می کنیم: افتراقی که در بینِ فلاسفه، حُکما و عرفا نیز وجود دارد؛ تا آنجا که بسیاری از فلاسفه، هیجان و عاطفه را مُخلِ زندگیِ سالم پنداشته اند و تأکیدکرده اند که انسانِ مُتعادل موجودی است که همواره احساساتش را تحتِ انقیاد در می آورد؛ و بسیاری از عُرفا نیز تأکید کرده اند تعالی و کمالِ آدمی تنها به واسطه یِ عشق امکان پذیر است، و این عشق نیز پدیده ای احساسی و عاطفی است؛ یا به عبارتی پایِ استدلال و منطق در این راه چوبین بوَد.

من باگُزینش و ترجمه یِ مقالاتِ مُهمی در این باره سعی کرده ام به چالش هایِ موجود پاسخ داده یا لااقل گامی هر چند کوچک در این راستا بردارم. این اثر از چهارِ گفتارِ اساسی تشکیل شده است: ابتدا فلسفه یِ شناخت و هیجان از بُعد تاریخی و معاصر موردِ بررسی قرار گرفته است. این بررسی، فیلسوفانِ عصرِ باستان تا فیلسوفانِ عصرِ معاصر را شامل می شود؛ نیز در این گفتار پاره ای از نظریه هایِ روان شناختیِ مُهم در بابِ رفتار، هیجان و شناخت به گونه ای مَبسوط موردِ بررسی قرار می گیرند.

 گفتارِ دومِ این اثر به نقشِ مُتقابلِ توجه و هیجان در هدایتِ همدیگر می پردازد. در بررسیِ رابطه بینِ هیجان و توجه، این گفتار سه هدفِ اساسی را تعقیب می کند. نُخست آن که  نظری اجمالی خواهد داشت بر توجه و هیجان در گُستره یِ علمِ شناخت؛ این قسمت هم بر مکانیزم هایِ پردازشِ اطلاعات مُتمرکز است و هم بر راهبرد هایی برای نظم بخشیدنِ به پردازشِ اطلاعات. این بررسی بیشتر بر هیجان هایِ منفی مُتمرکز می شود و در این باره دو نوعِ مُتمایز از تأثیراتِ آن ها را مُشخص می کند: نُخست تأثیراتِ آسیب زای آن ها را در ارتباطِ با اثر بخشی یا کارآییِ عملکرد؛ و دوم تأثیراتِ سوگیرانه شان را در ارتباطِ با تقدُم در پردازشِ مُحرکاتی که دارایِ ارزش یا بارِ منفی هستند. هدفِ دومِ این گفتار بررسیِ ارتباطِ اختلال در توجه و هیجان است که از دیدگاهِ پژوهشگرانی چون ولز و متیهوز عنوان می شود؛ و سومین هدف این گفتار، بررسیِ کاربردهایِ بالینی الگویِ ارایه شده به وسیله یِ  این پژوهشگران می باشد.

موضوعِ اصلیِ گفتارِ سوم مُبتنی بر این اندیشه یِ اساسی است که حیاتِ هیجانی نیازمندِ  شناخت ها یا دریافت هایِ شناختی است. در حالی که عده ای مُعتقد هستند که تناظر یک به یکی بینِ مُحرک هایِ برانگیزاننده، و واکُنش هایِ هیجانی وجود دارد، اما به راستی در فهمِ این گونه تحلیل ها دشواری هایِ زیادی دیده می شود؛ خصوصاً زمانی که ما به طبقه یِ خاصی از هیجان ها که هیجان هایِ خود آگاه نامیده می شوند بر می خوریم. در این گفتار الگویی برای تبیینِ بهترِ رابطه یِ شناخت و هیجان ارایه می شود. این الگو مُعرف رابطه یِ مُتقابلِ شناخت و هیجان با الویت بخشیدن به پدیده یِ شناخت است.

موضوعِ اصلیِ گفتارِ چهارم هوشِ هیجانی یا عاطفی است. انگیزه یِ من در انتخابِ این مقاله ارایه یِ دیدگاهی نوین در موردِ موضوعِ شناخت و هیجان است: رویکردی که بر هوشِ هیجانی یا هوشِ گرم مُبتنی است و بر نقشِ مُهم آن در زندگیِ ما دلالت دارد. به نظر می رسد با مطرح شُدنِ پدیده یِ هوش هیجانی یا عاطفی، تعاریفِ پیشین از هوش موردِ چالشِ جدی قرار بگیرد. در این گفتار سه معنایِ هوشِ هیجانی بررسی  می شود. ابتدا وسیع ترین معنایِ آن موردِ مُلاحظه قرار می گیرد، چیزی که با عنوانِ فضایِ فکری یا گرایشِ فرهنگی از آن نام بُرده می شود. معنایِ دومِ هوشِ هیجانی به طور کُلی خاص تر و محدود تر است و به تشخیصِ آن دسته از ویژگی هایِ شخصیتی دلالت دارد که تصور می رود برای موفقیت در زندگی وجود شان لازم است: ویژگی ها و خصایصی مانندِ پُشتکار و مهارت هایِ اجتماعی. در این معنا وجود خصیصه هایِ فوق دلالتِ بر هوشِ هیجانی دارد. سومین و آخرین معنایِ هوشِ هیجانی به مجموعه ای از توانایی ها دلالت دارد، که وجودشان برای انجامِ پردازشِ اطلاعاتِ هیجانی لازم است.

متنِ گفتارها به دلیلِ تازگی و پیچیده بودنِ موضوع تا حدی دشوار است. با این حال مُحتوایِ اثرِ کنونی پاسخگویِ نیازهایِ دانشجویان و پژوهشگرانِ حیطه یِ شناخت و هیجان، و درمانگرانی است که به درمانِ اختلالاتِ هیجانی و خُلقی می پردازند.

 

 

عنوان مطالب

گفتار اول: فلسفه ی شناخت و هیجان

 

رهیافتی به موضوع

یونانیان باستان

قرونِ وسطی، علمِ جدید و دکارت

اسپینوزا در تقابل با نگرشِ سنتی

نئودکارتی ها و رفتارگرایی

بازگشت شناخت در فلسفه و روان شناسی

منابع

 

گفتار دوم:  توجه و هیجان در گستره ی علم شناخت

 

رهیافتی به موضوع

الگوهایِ پردازش و سطوحِ تبیین

کُنترل خودآیند و کُنترل اجرایی

سطوحِ کُنترل کارآمدیِ توجهی

سطوحِ کُنترل سوگیریِ توجهی

آن سویِ ساختارِ شناختی: گرایش به سطحِ دانش

یکپارچه سازیِ سطوحِ تبیین: الگویِ کُنش اجراییِ خود- نظم بخش (اس. آر. ای. اف)

کاربردهاییِ برایِ درمان

گزیده یِ بحث

منابع

 

گفتار سوم:  نقش "خود" در شناخت و هیجان

رهیافتی به موضوع

دُمِ فیل

احساس کردن بدون فکر کردن

احساس کردن و فکر کردن

هیجانات خود- آگاه: مطالعه ای در باره یِ تفکر و احساسات

نقشِ خود

تمرکز بر خود در مُقابلِ تمرکز بر تکلیف: موضوعِ توجه اشتقاقی

خود- آگاهی، تمرکز بر خود و آسیب شناسی

منابع

 

گفتار چهارم:  هوشِ هیجانی به منزله ی فضای فکری، شخصیت و توانایی ذهنی

رهیافتی به موضوع

هوشِ هیجانی به منزله یِ فضایِ فکری

مروری تاریخی: رواقی گری در مقابلِ رُمانتیسم

تعارض در مقابلِ یکپارچگی

هوش هیجانی به منزله یِ عاملِ ایجادِ برابری

چشم اندازی دیگر

هوشِ هیجانی به منزله یِ شخصیت

روان شناسیِ شخصیت و اصطلاح شناسیِ شخصیت

تعاریفِ شخصیت

هوش هیجانی به منزله یِ تواناییِ ذهنی

برآیندِ بحث

منابع

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید