امروز : 15 ارديبهشت 1403

سادیسم برای یک مازوخیسم ابزارِ لذت و در عین حال ترس است. در واقع یک شخص مازوخیست از فردی خوش اش نمی آید که به او احترام می نهد، و با نزاکتِ هر چه تماتر با او رابطه دارد. وقتی خیلی رعایت یک شخص مازوخیست را می کنی و در سطحی بالاتر از ابراز عشق به او اِبایی نداری، باید هزینه ی این رعایت کردن و عشق ورزیدن را بپردازی. چرا که برای شخصی مازوخیست آن چه اهمیت دارد عشق نیست، بلکه لذت است، و این لذت باید از جانب شخصی به او عطا شود که آزارش می دهد. از این رو یک مازوخیست در قبال موردِ عشق قرار گرفتن یا موردِ احترام واقع شدن مقاومت زیادی دارد. یک مازوخیست معمولاً به اِعمال عشق نیازی ندارد، بلکه جویای کسی است که بر او اِعمال قدرت کند و آزارش دهد. چنین وجهی جنبه ی تحریک پذیری جنسی نیز دارد، و مبنایی برای کیف و عیش شهوی است. در این راستا واکنش های دیگرآزارانه در شخصی سادیست تقویت می شود. شخص سادیست هم جویای عشق نیست، بلکه در طلب قدرت است، و قدرت برای او مولدِ لذت است. بدین خاطر در سطحی عمیق تر خاستگاه های مازوخیسم و سادیسم قابل بررسی است.

بنابراین قدرت، و نه عشق؛ زور و تحمیل و نه احترام و رعایت، مبنای ارتباطی برای این دو شخص هستند. بارها از برخی افراد شنیده ایم که می گویند: من بدم از همسرم می آید، چون همیشه سعی می کند به نظر من اهمیت بدهد و هیچ قدرتی از خودش نشان نمی دهد.
یا:
ـ من مردی را می پسندم که قدرت داشته باشد، و به خواسته هایم اهمیتی ندهد.
یا:
ـ من زنی را می پسندم که آن قدر قدرت داشته باشد که بتواند راه ام ببرد.

بنابراین در این دو اظهار نظر با اشخاصی مواجه ایم که مازوخیست اند، و باید دیگری برای شان مرجع قدرت باشد. بدین خاطر اگر به آن ها عشق بِورزی، احساس می کنند خیلی شخص ضعیفی هستی. همین ضعف، تحریک پذیری جنسی شان را شدیداً کاهش داده، و باعث کاهش انگیزه شان در ارتباط می شود.

مسأله ی مورد توجه این است که ما نباید لذت جنسی را با رابطه ی جنسی برابر بدانیم. لذت جنسی در رابطه ی جنسی خلاصه نمی شود و خیلی مفهوم گسترده تری است. بدین خاطر است که گاه توجه منفی به شخصی، موجب لذت او می شود؛ یا بی اعتنایی به کسی، میلِ او را تحریک می کند؛ یا اجتناب از کسی باعث گرایش زیادی از طرف او می شود.

در این راستا مثال زیر گویاست:
ـ جلال همین که احساس می کند زنی برایش دسترس ناپذیر است، تمایل زیادی به او پیدا می کند؛ و زمانی که او برایش دسترس پذیر می شود، دیگر تمایلی به وی ندارد. به همین خاطر جلال بیش از آن که جویای عشق باشد، در جستجوی رابطه ای توأم با رنج، لذت ناشی از رنج و رابطه ای نامتعادل است. به عبارتی همین بی تعادلی است که او را تحریک می کند، و برایش سرچشمه ی لذت است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید