امروز : 29 ارديبهشت 1403

این کتابی است در ادامه ی مباحثِ اگزیستانسیالیسم که پیش از این به نگارش در آمدند. ولی موضوعات مطرح شده در آن را می توان مستقل نیز در نظر گرفت. اگزیستانسیالیسم یک رویکردِ صرفاً فلسفی نیست، بلکه گرایشی به فردیت یا چگونگی خود بودگی در میانِ دیگران است. مسأله ی مهم این است که من با خودم و جهان چه نسبتی دارم، و چگونه می توانم به خودم و جهان احساس تعلق خاطر کنم. در ضمن چگونه می توانم به انسجامی درونی دست یازم، و خود را بر روی جهان بِگشایم.

از این نظر ما همه در حال زندگی کردن هستیم، اما در حال گشودنِ خویش نیستیم، و به گونه ای زندگی می کنیم که رابطه ای قابل اعتماد با خود و جهان نداریم. برای شماری از ما، دنیایی که در آن می زییم، چندان قابل اعتماد و معنادار نیست. در همین دنیا برای زندگی خود نه معنایی قائل هستیم، و نه چندان به خویش اعتماد داریم. یکی از موانع مهم ما در احساس تعلق خاطر کردن به خویش و دنیا، ترس ها و اضطرابات ماست. ترس ها و اضطرابات حالت هایی نیستند که نتوانیم بر آن ها غلبه کنیم، ولی وضعیتی برای مان ایجاد می کنند که می پنداریم عاجز و ناتوانیم. از موضع اگزیستانسیالیسم ناتوانی قابل تشخیص نیست، ولی ترس قابل تشخیص است. هراس ضمن این که تشخیص دادنی است، زودودنی نیز هست، اما با پیکار.

پس شجاعت نترسیدن نیست، بلکه با ترس مبارزه کردن است. همه ی ما در موقعیت هایی قرار گرفته ایم که می ترسیم، اما همه ی ما تسلیمِ ترس نمی شویم. یکی از مهم ترین موانع اشخاص در گشودگی و باز بودگی نسبت به خویش و جهان ترس است. ما می پنداریم در فقدانِ ترس است که می توانیم زندگی بهتری داشته باشیم، ولی برعکس از منظر اگزیستانسیالیسم، مبارزه با ترس است که حیات بهتری برای مان به ارمغان می آورد. بنابراین ما ناتوان نیستیم، ولی از توان و قابلیتِ انسانیِ خویش برای پیکار با ترس ها بهره نمی بریم، شاید بدین خاطر که به خود اعتماد نداریم، یا به ما اعتماد ندارند؛ شاید به این دلیل که با ترس بزرگ شده ایم، و در ترس مانده ایم؛ شاید به این خاطر که ترسیده ایم، و یاد گرفته ایم ترس مان را توجیه کنیم، و پنهان اش سازیم، و با آن زندگی کنیم؛ شاید به این دلیل که هماره ترس های مان را سرکوب کرده ایم، و نخواسته ایم بپذیریم که می ترسیم، و بنابراین رویارویی با آن ها را بی معنا یافته ایم؛ شاید بدین خاطر که هماره وانمود کرده ایم که قدرت مندیم، و با مقاومت های روانی مان، ترس های مان را مخفی داشته ایم؛ شاید به این دلیل که ترس ها را منشأ ضعف خود تلقی کرده ایم، و به عوضِ خلوص در دیدن شان، روابط ناصادقانه ای با دیگران داشته ایم، و تن به هیچ نوع صمیمیتی نداده ایم.

هر دلیلی که وجود داشته باشد، ترس جُز اجتناب ناپذیر وجود انسانی است، اما همین ترس مبنایی است برای فرارَوی، و چالش با ترس. در زندگی کسانی احساسِ ارزشمندی بیشتری می کنند، و اثرگذارتر می شوند که می ترسند، ولی تسلیم ترس نمی شوند. پس شجاعت واقعی، شجاعتِ بدونِ ترس نیست، بلکه پیشرویِ توأم با ترس است. هم بترس و هم بجنگ، سپس به تدریج در می یابی کمتر می ترسی، و بیشتر خطر می کنی.

قاعده ی زندگی در جهان رشد کردن است. ولی رشد کردن مستلزمِ خطر کردن است. خطر کردن از عناصر مهم خودگشودگی است. تا هنگامی که می ترسیم، و خطر نمی کنیم، فقط بدین خاطر که آسیبی نبینیم، یا مرتکب اشتباهی نشویم که تنبیهی برای مان به همراه می آورد؛ تا وقتی که می ترسیم و امنیتِ خویش را بر آزادی مان ترجیح می دهیم، و محتاطانه هم "این" را می خواهیم، و هم "آن" را، و حاضر نیستیم از دست بدهیم، صرفاً به این خاطر که همیشه باید به دست بیاوریم، رشدی در کار هم نخواهد بود. توسعه ی شخصیت که مُعرفِ پختگی و رَسش است، مستلزمِ خطرپذیری در مبارزه با ترس ها، و معنابخشیدن به اعمال و تصمیم هاست. اگر منتظر این هستیم که شخصی دیگر رشد را برای مان به ارمغان بیاورد، سخت در اشتباه ایم. رشد فرایندی کاملاً شخصی است، و هر فردی باید در راستای آن گام بردارد. رشد مقوله ای دادنی نیست، بلکه تجربه کردنی و خصوصی است. بنابراین برای رشد کردن هم باید خطر کنیم، و هم موقعیت هایی بیآفرینیم که به مثابه ی گشایش ها و طرح افکندن هاست. هر چند روان درمانی بستری برای "تسهیل" رشد است، ولی فی نَفسه تا نخواهیم، و مسئولیتِ رشد را نپذیریم، در ساحت روان درمانی نیز توفیقی نخواهیم داشت. تا تن به مشارکت ندهیم، اضطرابِ رویارویی با خویشتن را تحمل نکنیم، در رابطه با درمانگر صادق نباشیم، در شناختِ بیشتر خویش مسئولیت نپذیریم، مُترصد ارتقای آگاهی مان نباشیم، برای کسبِ آمادگی در تصمیم گیری نکوشیم، در عمل و اقدام اِهتمام نکنیم، تدریجی بودن تغییر و تحول را نپذیریم، از راه حل های آماده و قالبی دست برنداریم، روان درمانی کمکی به ما نخواهد کرد. هر چند روان درمانی زمینه ای برای بروز و ظهور همه ی این هاست، ولی باز هم این ما هستیم که باید انتخاب کنیم، و تصمیم بگیریم که آیا می خواهیم یا نه، آیا می جنگیم یا نه، آیا می سازیم یا نه.

بدین خاطر حتی اگر ما با ترس ها و سرکوب ها بزرگ شویم، می توانیم با ترس ها بجنگیم و بر سرکوب ها فائق آییم. این ها مقوله های ثابتی در هستی انسان نیستند، بلکه اشکالی از موانع و سدها هستند که قابل عبور نیز می باشند. شاید نتوانیم موانع را کاملاً برداریم، یا سدها را کاملاً بشکنیم، ولی از منظر وجودی قادریم از آن ها عبور کنیم.

در این کتاب به این امر پرداخته شده است که گشودگی چیست و چه ارمغانی دارد. این گشودگی در حیطه های مختلفی روی می دهد، مثل گشودگی به عاطفه و احساس، گشودگی به تجربه، گشودگی به دیگران، گشودگی به امکان ها و غیره. اساس یک هستی بارور همین گشودگی است که هم باعث جذب می شود و هم انطباق. جذب بدین معنا که محتوا و عناصر مختلف یک رویداد را جذب می کنم؛ و انطباق بدین خاطر که خودم را با آن سازگار می کنم. اولی دربرگیرنده ی پذیرش است و دومی دربرگیرنده ی انعطاف پذیری و تحول. بنابراین زمانی که گشوده ایم هم به شناخت بهتری از پدیده ها و خویش می رسیم، و هم با خود و آن ها هماهنگ تر می شویم. بی تردید بستگی در تقابل با گشودگی می تواند به عدم پذیرش و انعطاف ناپذیری و عدم تغییر بی انجامد.

این کتاب سرشار از مثال هایی از زندگی روزمره است. تمثیل ها کاملاً تجربی است، و به درک موضوعات فلسفی کمک شایانی می کند. هر چند کوشیده ام در نهایت سادگی کتاب را به رشته ی تحریر در آورم، ولی وجود مثال های بی شمار تصریحی در ادراک و فهم بهتر آن فراهم خواهد کرد.

فهرست مطالب
مقدمه مؤلف
گشودگی و بستگی
امکان متعالی
امکان متعالی: از وجود به موجود
خصلتِ آن ـ جایی
اندوه و اندوه زدگی
رجعت به مسئولیت
تعهد
گشودگی به عاطفه
تفاوت ها و تضادها
فقدان شگفتی
ابعاد بدن
زنجیره های عمل
فراموشی هستی
توقع قطعیت
موضع پارانوئید
گشودگی به طبیعت
انضباط
انضباط و تعهد
طبیعت و تاب آوری
تاب آوری و تعالی
چرا باید تحمل کنیم؟
نظم ارتباطی
عشق و عدالت
تحمل و عدالت
ناخوشایندهای سازنده
عسل رنج
ماتریکس و عقلانیت ابزاری
فرصت بِهروزی
هوش سرد و گرم

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید