امروز : 29 ارديبهشت 1403

پیش از این کتابی چهار جلدی در باب اگزیستانسیالیسم با تأکید بر روان شناسی قلسفی من و دیگری را به نگارش درآوردم که با استقبال فراوانی مواجه شد. دلیل توجه بیشتر مخاطبان به این کتاب ها، نگاهِ واقعی آن ها به روابط انسانی و زندگی روزمره ی مان بود. تصور غالب افراد این بوده است که فلسفه نافهمیدنی و پر از ابهام و پیچیدگی است، و هیچ گاه نمی توان سَر از آن درآورد. در واقع بیشتر اشخاص می پندارند فلسفه به درد زندگی نمی خورد، و مسائلی که مطرح می کند، با الزاماتِ هستی ما در "موقعیت" بیگانه است. با این حال موضعِ فلسفه هم طرح مسأله است، و هم تبیین آن. بنابراین موضوع مهم نگاه به فلسفه است، نه خود فلسفه؛ و این که فلسفه چگونه نگاه زندگی می کند، و نه صرفاً چگونه دست به مفهوم پردازی می زند. بر همین قرار کتابِ "وسعت بخشی به زیست جهان" را به نگارش درآوردم.

از یک منظر زندگی به ما داده شده است، و ما واجِد جهانی هستیم که بَدواً در ایجاد آن نقشی داشته ایم، و وقتی متولد شده ایم، با دنیایی رویارو شده ایم که از پیش موجود بوده است. با این حال جهان زیستِ ما از یک سو امری داده شده است، ولی از سوی دیگر امر تجربه شده است که در محتوا بخشیدن به آن نقش ما بارز می باشد. پس ما فقط کسی نیستیم که جهان به ما داده می شود، بلکه کسی نیز هستیم که در شکل بخشی به جهانِ زیست و محتوا بخشیدن به زندگی نقشی مهم داریم. زندگی از یک طرف به ما داده می شود، و از طرفی دیگر ما به زندگی چیزهایی می بخشیم. بنابراین رابطه ی ما با جهان زیست دوجانبه است.

شما می توانید در قلمرویی که برای تان تعریف کرده اند زندگی کنید، یا می توانید انتخاب کنید این قلمرو را تا کجا وسعت دهید، و چگونه محدودیت هایش را پُشت سَر بگذارید. شما می توانید قابلیت های خود را نشناسید، و با بدن و ذهنی خام زندگی را سپری کنید، یا می توانید اقدام به کسبِ آگاهی های بیشتر و قوامِ خودآگاهی کنید، و هماره بپرسید، جستجو کنید، به سیری اکتشافی بپردازید، بصیرت کسب کنید، به بینش برسید، و خلاقانه تر زندگی کنید. شما می توانید در محدوده ای زندگی کنید که برای تان مشخص کرده اند، یا نه می توانید حدودی دیگر را برای خودتان ایجاد کنید که معیارها و قواعدِ خاص خودش را دارد. بنابراین زیست جهان ما به اندازه ی تلاش و اِهتمامِ ما قابل تنوع پذیری و گسترش است، و تفاوت انسان ها در همین است.

نوع مواجهه ی ما با زیست جهان غالباً دربرگیرنده ی دو کُنش متمایز است. یا موضعی انفعالی خواهیم داشت، یا موضعی فعال. از منظر انفعالی یا تن به جبرِ حاکم می دهیم، یا قابلیتِ آزادی مان را شکوفا می کنیم. یا آزادی گریز می شویم، یا آزادی پذیر. یا مسئولیت پذیر می شویم، و یا مسئولیت گریز. البته این بدان معنی نیست که ما مطلقاً منفعل می شویم یا فعال، ولی بیشتر به یکی از دو سو گرایش پیدا می کنیم، و در رویکردِ ما به زندگی نمود پیدا می کند. برخی هستند که برای چیزی یا کسی دیگر زندگی می کنند، و برخی دیگرند که چشمه ی هستی را در خود می یابند؛ برخی هماره به دنبال انگیزه ای برونی اند، و برخی انگیزه را در درون می یابند؛ برخی مُدام برای "داشتن" زندگی می کنند، و برخی دیگر برای "شدن"؛ برخی هستند که به اصالت اهمیتی نمی دهند و بر این باورند که در جهت باد حرکت کنند، چون راحت تر است، و برخی دیگر بر خلاف جریان باد حرکت می کنند و معتقد هستند دشواری ها و چالش ها سازنده اند، و همین رنج ها وجودشان را نیرومندتر می کند. مسأله بر سر زندگی "مرغوب" نیست، بلکه بر سر زندگی "مطلوب" است. یعنی ما باید چگونه زندگی کنیم، تا زندگی را متعلق به خود بدانیم؛ مثل مکانی که در آن روزگار می گذرانیم. این آشیان و خانه ی ماست، ولی آیا ما احساس می کنیم این خانه به ما تعلق دارد، و ما به او متعلق هستیم؟

هَماره برخی از اشخاص هستند که زندگی می کنند، اما زندگی را متعلق به خود نمی دانند، و خویش را فردی بیگانه، یا جهان را غریب می دانند. بر مبنای فلسفه ی اگزیستانسیالیسم ما در جهان نیستیم که فقط سود ببریم، بلکه هستیم تا سود برسانیم. ما یک جهان بزرگ تر داریم، که به منزله ی سیاره ی ماست؛ جهانی اجتماعی داریم که به مثابه ی نسبت های انسانی مان اند؛ و جهانی شخصی داریم که در آن خود و همه ی احساسات، پندارها، رویاها، کُنش ها، واکنش ها، مقاصد، راه ها و ... گسترش پیدا کرده اند. موضوع مهم این است که آیا ما حسی از تعلق به خویش، دیگران و جهان داریم؟ یا این که به همه ی این ها به منزله ی چیزهایی سطحی، و یا بی اهمیت می نگریم. آیا فقط با چیزی که به ما داده شده است روزگار می گذرانیم، یا چیزی بر آن می افزاییم و به غنای زندگی یاری می کنیم؟

این کتاب سرشار از مثال هایی است که از زندگی تجربی مان وام گرفته شده اند، بنابراین بیش از آن که فلسفی باشد، روان شناختی است، و به این مهم می پردازد وسعت بخشی به زیست جهان در گِرو چیست، و ما باید چه کنیم تا از حصاری که به دورمان تنیده شده است رهایی یابیم. از این نظر فراتر رفتن، و قوامِ کُنش و عمل، انتخاب، تصمیم و با تصمیم زیستن، و پذیرش مسئولیت و تعهد از موضوعات محوری آن تلقی می شود. از این منظر ما آزاد هستیم تا به زندگی مان شکل دهیم، و از انتخاب های خود، سرنوشت مان را بسازیم. هر چند این آزادی مطلق نیست، ولی عنصر تنوع بخشی، تمایز، و فردیت بخشی است، و از قِبَل آن است که ما علیرغم آن که در شرایطی نسبتاً همسان زندگی می کنیم، شرایط نسبتاً ناهمسان را می آفرینیم. بنابراین هماره مسأله ی تفاوت ها، یکی از موضوعات بنیادین فلسفه ی اگزیستانسیالیسم بوده است. بدین معنا اگر ما مجبوریم و همه در جبری یکسان زندگی می کنیم، چرا این همه با هم متفاوت ایم، و چرا جهانِ زیست مان با یکدیگر متمایز است؟ آیا راهِ تبیین این تمایز را نباید در نوع مواجهه ی خویش با زندگی و شرایط دانست؟

در این کتاب ما با چنین موضوعاتی سَرو کار داریم. تبیین این جایگاهِ انسانی فارغ از تمثیل و مثال هایی از زندگی روزمره امکان پذیر نیست، چرا که مقصودِ من این نیست که در دامِ نظریه پردازی بی افتیم. این کتابی است در راستای فلسفه ی اگزیستانسیالیسم، یعنی تجربه ی وجودی خویشتن به موازات تجربه ی دیگران و جهان. بنابراین سعی وافر کرده ام به مفاهیم دل نبندم، و به حضورِ زنده اهمیت بدهم، یعنی حضورِ با گوشت و پوست و استخوان. امید دارم این کتاب نیز چون سایر کتاب هایی که به نگارش در آورده ام مفید و سودمند باشد.

فهرست مطالب
مقدمه
زیست جهان:
ـ تأکید بر انتخاب و تصمیم به منزله ی کُنش های شکل دهنده ی حیات
ـ الزام به تجربه کردن زندگی، و دریافت های شخصی از تجربه
ـ تنوع بخشی به حیات انسانی با توجه به ابعاد وجودی
ـ آزاد سازی خویش از هراس ها و دلواپسی هایی که مانع بسط زندگی هستند
ـ ابراز فعالانه ی عواطف و احساسات در نسبت ها و روابط انسانی
ـ شکل بخشیدن به استعدادها و قابلیت ها
ـ عمق بخشی به ابعاد زیبایی شناسی زندگی با توجه به هنر
ـ تعالی جویی از موقعیت ها، و آفریدن موقعیت در موقعیت
ـ تأکید بر نه گفتن به منزله ی قوام بخشیدن به انتخاب ها و دستیابی به هدف ها

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید