امروز : 29 ارديبهشت 1403

در تاریک ترین ساعت
فانوسی که با کلمه روشن می شود
چراغ هدایت است
هیچ کس را دیگر
یارای خاموشی ام نیست.

یادهای نشأت گرفته از بایدها محکم ترند، آن گونه که پس از مدتی مدید، از پس یادی دیگر سَر بر می آرند، و به تو نشان می دهند که استحکامِ هر انسانی وابسته به خوشی های او نیست، بلکه ناشی از رنج هایی است که انتخاب های سختِ او ایجادش کرده اند. ریشه ی هر انسانی در قبیله یا قوم او نیست، بلکه در مَشقاتِ اوست که چِکه چِکه شریان هایش را عمیق تر کرده اند، و در ژرفاهایی که گاه خودش نیز نمی داند، ته نشین شده اند. آدمی می آموزد، ولی نه همیشه از دیگری، بلکه از خویش، و راهی که در آن قدم بر می دارد. شعورِ یک راه است که شعورِ ما را آبیاری می کند، سودای اوست، که پندارهای مان را می پَرورد، و نجابتی را می سازد که ما از طریق آن سبکی معصوم را تجربه می کنیم که نه می خواهیم آزار دهیم، و نه آزار ببینیم.

و تو در می یابی راه ها اهمیتی والا دارند، زیرا انسان ها گاه می بُرند و خاموشی می گیرند، و گاه در اِعراضی عصبی هر چیزی را که ساخته اند، ویران می کنند؛ و گاه یک انسان، فقط او نیست، بلکه تنشی است فراگیر که از آموخته های خود ریشه های آبزی را می خشکاند. تو در می یابی اگر می خواهی صمیمانه با دیگری باشی، باید در راهی قدم برداری که فراتر از اوست. زیرا در بحرانی ترین لحظه های ممکن که هر انسانی واپَس می رود، این راه است که پیش می تازد، و همو او که سال ها همراهی ات کرده است، اینک در جراحتِ کین هایش از هم می پاشد. راه از همه جا می گذرد، پَرنیخ ها، دشت ها، جُلگه ها، دره ها، گردنه ها، مسیرهای هموار...ولی این انسان است که به قامت راه پیش نمی رود، و گاه مبدل به سنگی در ریگزار می گردد.

اگر ما از دیگری آغاز می کنیم، اگر عشق مان، به سودایی کبیر می انجامد، اگر اُبهتِ احساس ها در شگفت مان می سازد، باز هم این دیگری نیست که می باید مقصود باشد. دیگری نیز یک راه است که به راهی دیگر می انجامد، او انتخابی است برای گشودن و بستن. امری فراتر از همه ی این ها به ما الهام می کند دیگری کسی است که شاید شماری راه ها از او آغاز می شود، ولی همان راه ها به او نمی انجامد.

انسان بسان یک چشمه هیچ گاه نباید در خویش مَحصور بماند. جوشش قلبی او ایجاب می کند بپوید، بسازد، ویران کند. هر جهشِ او آفرینشگر جهانی است که راهی در آن می درخشد. به راه بیندیشیم، و در راه غرق شویم.

23 مرداد 98

آیین نیایش، آیینِ باروری است. وقتی زبان ام به ذکر باز می شود، رَهین یک راه ام، یک روزنه، سرآغازی برای چیرگی. نیایش های ما، استغاثه های ماست برای جویش، و هنگامی که سرنخی می یابیم، امید بر سینه مان شروع به بالیدن می کند. همین که می خواهی، با خود خلوت می کنی، در خویش آن چنان سقوط می کنی که زبان ات با سقوط ات یگانه می شود، اجابتی را کشف می کنی که به تو هِبه شده است. آن یک راه است که از جهانی بر توالهام شده است. راه ها زبانی الوهی اند، که کشف معانی شان بر عهده ی ماست.

هنگام که می خوانی، و می گریی، متنی را نمی خوانی، داری خواهشی را می خوانی، فروغی را می خواهی، فجری در ظلمات. کوهی که از آن به تنهایی صعود می کنی، فقط یک سراشیبی رو به بالا نیست، بلکه مسیری رو به پایین نیز هست. هر اندازه بالاتر می روی، در درون خویش پایین تر می روی، و هنگام که بر قله می ایستی، در عمیق ترین جای جان ات آرمیده ای. تکاپوی های ما، مصالحِ آرمیدگی های ما هستند. تلاشی که سخت انجام می گیرد، به فرودی آرام می انجامد. آدمی را باید در این پیچیدگی ها دید.
هیچ متنی نیست
که حکمت عارفانه ی کوچ را
بر من هویدا کند.
هیچ کسی نیست
که به او بگویم
و با وحشت ام
عیش کنم
جُز خویشتن ام.
......................................
نامی که بَر می دمد
انسان نیست
کوره ی روشنایی است.
نامی که طلوع می کند
به هیبتِ دهانی است
که لذت ناکترین طریق را قرائت می کند.

26 مرداد 98

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید