امروز : 29 ارديبهشت 1403

زمانی را به یاد دارم وعده می گذاشتیم که ساعتی معین به سفید کوه برویم. ساعتِ موعود که سَر می رسید هیچ کس نبود، جُز من. ولی راهِ من سفید کوه بود، نه دیگری. دیگری همراهی است که می تواند تنبلی کند، خواب بماند، صرف نظر کند، یا راهی دیگر برگزیند. ده دقیقه ای منتظر می ماندم، و سپس راه ام را پی می گرفتم. این فقط یک کوه پیمایی ساده نیست، بلکه اکتشافی است در راه، در منِ در راه، و در راهِ در من.

تصویر به نظر حاوی پیچیدگی نیست: شخصی که تنهایی به کوه می زند. ولی روزنه های درونی گویای چیزی دیگرند: پیام ها، دریافت ها، بینش ها، و خودباوری به این که همیشه این راه است که اهمیت دارد. اگر دیگری هست که وجودش گرامی باد، ولی اگر نیست چیزهای دگری هستند که مُتبرک اند: چشمه، صخره ها، بوته زارها، ابرها و چشم اندازها. دیگران زیبایی ها را کامل تر می کنند، ولی خودِ کوه نیز واجِد آن نوع زیبایی است که باید کشف اش کرد. پیوندها گرامی اند، در هر جا، و لحظه ی ممکن؛ ولی یک صخره نیز گران قدر است، در لحظه ای که با دشواری از آن صعود می کنی.

وقتی دست به تن صخره می زنی، انگار به آب زده ای. سختی مبدل به نرمی بی نهایتی می شود، و غوطه وری در آب به نحوی سیری است در ذات یک صخره ی بلند که با صُلبی اش تو را دعوت به مبارزه ی بیشتر می کند. همگام با طبیعت که شویم، سکوت کنیم، و در ذاتِ خود بی افتیم، زمان را به مکاشفه گذرانده ایم. آن چه طبیعت می خواهد شناخته شدن است از دیدِ یک مسافر، و آن چه یک مسافر می خواهد دوست داشته شدن است از دیدِ یک درخت. ما هر چه بیشتر طبیعت را بشناسیم، دوست ترش خواهیم داشت، و هر چه بیشتر احساس کنیم که او ما را دوست دارد، می پنداریم برایش شناخته شده تریم. پیوندِ ما فراتر از هر رابطه ی ممکن موجب می شود حس کنیم برای ابد یکدیگر را پاس می داریم.

یک همراه وقتی در ساعت معینی که باید باشد نیست، زندگی هست، و این زندگی فقط در راه نیست، بلکه در پیمایش راه است. هنگامی راه را می آغازی، دقایقی بعد حس غُربت ات محو می شود، و تو در می یابی در فراموشی همراه، راه یارِ نزدیک توست.

ـ آدینه روزها دل ام می خواهد با طبیعت گردان به طبیعت بروم، ولی بین شان دوستی ندارم.

دوستی چیزی نیست که از پیش به ما داده شده باشد، بلکه دوستی آفریده یا ساخته می شود. همین که کوله ات را بر می داری، همراهانی نیز خواهی داشت که لااقل در یک چیز با تو مشترک اند: طبیعت دوستی. ولی این فقط یک چیز نیست، بلکه اندک اندک مبدل به یک فلسفه ی زندگی می شود؛ فلسفه ای که به حضور تو در هر جای جهان معنا می دهد. در بدترین شرایط ممکن است که ما قادر خواهیم بود بهترین تجربه ی ممکن را به دست آریم. هنگامی که راه است، خیال ات راحت باشد که مقصدی نیز هست. اگر مقصد بیرونی نیست، پس درونی است، اگر در درون چیزی را نمی جویی، بدان در بیرون چکاوکی هست که راهنمایت باشد.

زندگی فقط دغدغه ی مداوم پیرامونِ دوستی نیست، بلکه فراتر از این توجه به راه هایی است که به تجربه ی زیبایی می انجامد. کسی که در جستجوی زیبایی است، دوستانی زیبا نیز خواهد یافت، ولی کسی که در پیِ دوستی است، احتمالاً تجربه ی زیبایی را از دست می دهد. زیبایی این قدر خودخواه هست که می خواهد فقط خودش را با خودش بسنجند. هنگامی که بیدمجنون در معرض باد می رقصد، می خواهد شیدایی اش را در تَرقُص اش ببینید، نه این که حواس تان به این باشد دوست تان کجاست، یا دارد چه می گوید.

17 مرداد 98

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید