امروز : 29 ارديبهشت 1403

حضوری در کرانه های آب: آبی درخشان که سبزیش در کبودی مرگ، مادر همه ي  اجزای جهان است. به آنجا رفته ام در کنار آب و سرم دوار می گردد. آیا در این میان تمثیل و خیالی جوانه زده است؟ آیا این نقش همیشگی بشر است که آرام آرام به آب نزدیک می شود و به آن خیره می ماند و لحظه ای بعد تصمیم می گیرد تن راکدش را به آن بی افکند؟ ماحصل انتظار چیزی جز قرابت بیشتر با مرگ نیست، و در این مرگ خود خواسته نوعی درک غیر قابل تصور چون آتش زبانه می کشد. سریع به کنار آب رسیده ام، چون یک شهاب در آسمان که بار افول خود را با عجله حمل می کند تا در خاموشی هیکل خود سبک شود، تا به رویایی بغلتد که همواره از او دور نگه داشته شده است... آبی در پس  چهره ای... خدایی که کف را پر می کند و بر روی تن خود مایعی شفاف می کشد تا اصل چیزها هم چنان پنهان بماند: اصل ریشه دار چیزها! و  من در کنار آب می ایستم تا خاطراتم را استفراغ کنم، در سپیده دمی که هیچ کس آنجا نیست، و صبحی که در آن هوا تکثیر نمی شود و چیزی را به فضای تنفس من نمی افزاید: خلوتگاهی  از خفگی و خلأ، شکلکی که هیچگاه تغییر نمی کند و همواره گونه های سفت و تیزش را در اعماق پوست فرو می کند. آیا می توان خدا را در این میعاد گاه خفه و مرداب وار دید؟ آب راکد مادر همه ی مرگ ها و زیستن ها است، اما در اینجا تنها دعوتی به ویرانی وجود دارد: ستایشی بی دلیل از مرگ در کوران کبود آب.

لحظه ای به درون آب می غلتم. کوهی سفید از شکم آب بر می دمد و سپس شکاف بر می دارد:کوهی از مایعی زلال که در تصاویر و فیلم ها وحشتزا نیست بلکه جلوه ای از قرابت و هم خویشی است. با این حال آب دهن باز کرده است و از خود روشنایی خیره کننده ای ساطع می کند. قرار است من به اعماق کشیده شوم و بندهای تنم، در مجرای شناور آب از هم گسسته شوند. اینجا تولدی رخ می دهد: تولدی از پس وحشت و شوری، نوعی زایش بدون درد که تنها در یک لحظه رخ  می دهد و تو نمی توانی فاصله ی رفتن و باز آمدن را تشخیص دهی. چیزی بیرون می جهد: دست و پایی خونمال شده و سری که از سطوح تابش خورشید خود را عقب می کشد، تا اصل وجودی خود را اعلام کند: اصل ریشه داری که سرنوشت، شمشیرش را در آن فرو می کند و برای همیشه تقدیر زاده می شود. آیا این همان پیدایش مضحکی نیست که به خدا نسبتش می دهند؟ آیا تو واقفی که درد زمانی که  می شورد، نه خدا را باور دارد و نه التماس تو را می پذیرد. پس به روایت درد پناه ببر، به تفسیر غوطه وری در سراسر بیابان آب، و بگو که اصل زادن در کجا اتفاق می افتد و تو تا چه میزان بر ورود خویش به جهان اسف بار بوق ها و کرناها اختیار داشته ای؟ مطلقاً هیچ اختیاری بر اراده ی تو تعریف نمی شود. همواره اتفاقات باید معنا دار شوند: باید تفسیری را به زور وارد رگ های حادثه کرد، تا بتوان ادامه داد و زندگی را زیست. من به آب پناه  آورده ام و از سیاليت رقت بار آن گریزانم: چون فاحشه ای بازوهایش را در سینه ام فرو می کند و در پیچابه ي تنگناهای فکریم، مسخرم می سازد. او به دنبال تسخیر و تصاحب فاحشه گونه ي خویش است و من در تن این روسپی، احساس آرامش می کنم: احساس می کنم جهان بتدریج تغییر می کند و من باید تا برآمدن کوه آبه ای دیگر منتظر بمانم.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید