امروز : 29 ارديبهشت 1403

بلندی های مخمل کوه به راستی بلندی نیستند، بلکه کُپه هایی از سنگ های ماسه ای اند با تن پوشی از گُلسنگ ها که وقتی باران می بارد مبدل به مخملی یکپارچه و سبز می شوند و چون زمرد می درخشند، و در تابستان یا نبودِ بارش یکسره سیاه و خشک می شوند، ولی باز هم حیات در آن ها در جریان است و اگر لیوانی آب بر آن ها بریزی، در اوج گرما و حرارت تابستان باز هم سبز می شوند. در حقیقت گُلسنگ های مخمل کوه هماره چون معجزه ای برایم بوده اند، اعجازی زیبا برای دیدن و نه کنکاش کردن. با یک دگرگونی آب و هوایی گیاهِ مرده زنده می شود، و برایش فرقی نمی کند پاییز است یا زمستان، مهم آب است، و آب، بهار را با خود می آورد، و در این بهار مخمل کوه در هر گاه زمانی سبز می شود. بدین خاطر من شیفته ی مخمل کوه هستم...شیدای هستی آن و افسونگری اش، و برای آن که در خزان و برگ ریزان که ملال ام شدت می گرفت بهار را حس کنم به دره های سبز آن می شتافتم، و در زمستان های سرد باز هم این صخره های زمردین مخمل کوه بود که بهار را به من ارزانی می داشت. انگار من بیمار بودم و کوه درمانگر...و داروی مریضی من در جان او بود.
یاد دارم روزهای حُزن انگیزم را، روزهای تنهایی و افسردگی، روزهایی را که بادی سرد از گوشه ی شکسته ی شیشه ی پنجره زوزه کنان به داخل می آمد، و من را مبدل به انسانی بی جان می کرد، آدمی محتضر و دمِ مرگ. با شنیدن این صدای غم انگیز بود که من با همه ی توان ام بر می خاستم و به مخمل کوه می گریختم، به آن جا که رطوبت برف ها به سبزی می گرایید و زندگی و نشاط را به پیرامون اش می پراکند. تنها در دره ها و شیارهای لیزِ آن سرگردان می شدم، تنها در گوشه ای زیر صخره ای می ایستادم و دست بر سترِ سبز صخره می سودم، و اسفنجِ سبز در زیر مالش دستان ام آب نهفته اش را بیرون می داد، و من از این ملایمت، از این بهارِ کوچک شاد می شدم.


گاه صبح ها از مخمل کوه بالا می رفتم. با صدای سوتِ زود پزِ مادرم که سرسام در جان ام می انداخت به دامنه ی مخمل کوه می زدم، و از آن جا شهر لخت، پریده رنگ و بی جان را می دیدم که در پرتو آفتاب ضعیف زمستانی واپسین نَفَس هایش را می کشید، آخرین دَم های حیات اش را...و برای این که دیگر انزجار مرگ را نبینم، از تنگه ای پر شیب بالا می رفتم و در حالی که صدای نَفَس هایم را می شنیدم و ضربان قلب ام را، حس می کردم آخرین بازمانده ی زنده ی این شهرم. در این حال فقط بالا می رفتم و نمی خواستم برگردم و کراهت چهره ی شهر را ببینم، زردی مالیخولیایی اش را، و آن عبوسی گَزنده ای را که با یک نگاه در عمق وجودم رِخنه می کرد. جنون آمیز بالا می رفتم تا این که به هفتی انتهای تنگه می رسیدم...در آن جا پرنیخی بود که وقتی بر سینه اش می ایستادم می توانستم پیکر دشت ها و کوه ها و تپه هایی را در شرق ببینم که در مه ای سفید فرو رفته بودند....بعد آرزو می کردم ای کاش اتاقی در آن جا می داشتم، آشیانه ی کوچکی در آن بلندی با چشم اندازی زنده که انسان را امیدوارتر می کرد...وقتی از آن جا به سرزمین ام می نگریستم آن را به گونه ی دیگر ی می دیدم. در میانه ی پاییز نیز رنگ ها از آن ساطع بودند، و سبزهایی چند گُله به گُله آراسته اش می کردند. 

در این تنگه ها من بی خودانه، بی آن که هراسی از گویش شعر داشته باشم، همه چیز را به هم می آمیختم و بیت ها را گاه هماهنگ، گاه بُریده و گُسسته، گاه کاملاً جدا افتاده و بی ربط در کنار هم قرار می دادم، و حس می کردم این نجواها، هر چند بی معنا، به بازگشایی احساسی در درون ام یاری خواهد کرد. این گونه سُرایش انفجاری، این شیوه ی شعرسُرایی به تدریج با ضرباهنگ بادها و بارش های مخمل کوه ملکه ی جان ام شد، و من بعدها نه در پُشت میز یا رویاروی ورقه ای کاغذ، که در لحظه ی ازدواج با زیبایی، یا دَم آمیزش با طبیعت، یا آمیختگی با هر لحظه ای که اراده می کردم، شعر می سرودم، و بی وسواس یادداشت کردن شان، آن ها را دانه به دانه، و بیت به بیت در زمان رها می کردم، و می گذاشتم بروند و چیزهایی را که باید، با خود بِبرند:
راه می روم
برای دیدن زیبایی.
بر فراز مخمل کوه
من گشوده می شوم
بر زیبایی
و لبخند جهان
پایانی است بر غم هایم.
راه می روم تا اوج
و حرمان ام
محو می شود
بر گُلسنگ ها
و باران می بارد
از تبخیر غم ام.
در اینجاست که بهار فرا می رسد.
شعر سبک ام می کند، و حس می کنم شعر برای رهایی دیگران نیست، بلکه برای نجات خودم است. در انوار شعر پرواز کردن، و دیدن جهان با موج خیال و گُسستن از تمامی تصویرهای نَمور و آماس کرده...جداشدن از هوای مخفی سردی که در بدن ام نفوذ می کند، و موجب می شود من دنیای پیرامون ام را دیگر آماس کرده و کبود نبینم. برای من شعر اقامت گاه خودم است، همان اتاقی که می خواستم بر فراز مخمل کوه داشته باشم، آن چشم انداز سرمست کننده و دریچه ای روبه شرق وجودم. از متن کتاب

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید