امروز : 29 ارديبهشت 1403

26 تیر98
صبح خیلی زود از خواب بیدار می شوم، یا در حقیقت ذهن ام صبحگاه را در خویش زنده می کند. در رختخواب غلتی می زنم، و به طرحی می اندیشم که باید ترسیم اش کنم. از هنگامی که رنگ ها به سویم هجوم آورده اند، زیبایی خواب را از چشم ام می رُباید، و همین که می خواهم چُرتی بزنم، شمایلی در ذهن ام شکل می گیرد که واقعیت بخشیدن به آن اجتناب ناپذیر می نماید. از این جا می فهم ام که آفرینش زیبایی حتی اگر بسیار شخصی باشد، و هیچ کس به آن گواه ندهد، آفریدن زندگی به گونه ای پایان ناپذیر است. رنگ ها و خط ها و قاب های طراحی، به ظاهر عناصری ثابت اند، اما در درون خود بی نهایت تکثیر می شوند، و تنوع پذیری بی حدشان موجب تجربه ی جاودانگی یا بی پایانی در لحظه ی حال می شود.
آبستره یک زندگی است با حجمی دیگر از زندگی. از وقتی که طراحی آبستره را آغاز کرده ام، کلمات ام بیشتر به رنگ گراییده اند و رنگ ها مبدل به عاطفه ای سوزان شده اند. کسی که می خواهد عاشقانه زندگی کند باید راهی به جهانِ رنگ ها بگشاید. رنگ، شعرِ اشیاء است آن هنگام که می خواهیم با خود همسفرشان کنیم.
بی اعتنایی به دنیا، آن گونه که دنیا خباثتی از خود نشان می دهد امکان پذیر نیست، مگر با اعتنا به زیبایی. هر چه بیشتر به کشف زیبایی نائل می شوی، نامرادی جهان را کمتر می بینی، و بسی کمتر نیرویی را صرف مقابله با چیزی می کنی که تغییرپذیر نیست. به نظر می رسد پذیرش هستی آن چنان که هست فقط از طریق پالایش خویش امکان پذیر نیست، و هنر در بهترین شکل اش یعنی تمرین وارستگی، و آن نوع بی توجهی که ظهورِ اشکالِ ناب را امکان پذیر می کند.
هر گونه اثر هنری از پیش و با تفکر شکل نمی گیرد. تفکر برای آغازِ آفرینشی است که شهودِ درونی انسان آن را کامل می کند. هنر به ما می آموزد زندگی در لحظه ی اکنون شکل می گیرد، و کسی که می خواهد هستی را در گذشته و آینده محصور کند، به همان اندازه از نیروی آزادی بخشِ خویش محروم می شود. هنر به معنای یعنی شدت حضور در لحظه ی حاضر، و بدین سان تجربه ی آزادی از طریق انفجارِ شهود.


مایه ی تأسف ام است که ما به جای پرداختن به آن چه می تواند رستگارمان کند، به چیزهایی می پردازیم که اسیرمان می کند. کدام منطق ایجاب می کند که ما این گونه خود را تباه کنیم...یا لااقل چه معنایی تا این اندازه تداوم و قوام دارد که برای سال ها اشتیاق مان را برانگیزد، و اندوه ناک مان نکند.
هنر من را به خویش باز می گرداند، آن گونه که همیشه خواسته ام ایده آل خود باشم. بنابراین مهم نیست چه چیزی خلق می شود، مهم این است که در فرایندِ آفریدن من به چه نسبتی با خود می رسم، و چگونه می توانم ایده آلی را تجربه کنم که در لحظه بر من الهام می شود. هنگامی که درگیر این هستید حتماً زیبا بیآفرینید، الهام را می کُشید، اما زمانی که خود را از هر گونه وسواس خوب آفریدن رها می کنید، به الهام اجازه می دهید آزادی تان را شکوفا سازد. برای کسی که مُبتدی است حسِ زیبایی شناختی هنگامی به هَدر می رود که او می خواهد در پرتوِ خلق کردن، دیده شود، ولی اشتباه همین جاست...هنر برای والا شدن است، نه دیده شدن.
هنر، فقط هنر زندگی نیست، بلکه هنر مرگ نیز هست. هر آن چه که به زندگی به طریقی والا شکل دهد، به همان شیوه مرگ مان را نیز تعبیر می کند. بنابراین نگوییم هنر برای چه؟ هنر برای چیزی نیست، جُز پرداختن به عشق و مرگ در درون سرنوشت مان.
ـ وقتی می نویسی می گریی؟
ـ آری... اشک هایم در حال خواندن چیزی هستند که کوشیده ام فراموش اش کنم.
ـ و این چیز چیست؟
ـ کسی در گذشته ام...کسی در امروزم...کسی که به همان اندازه عزیز است، دسترس ناپذیر هم هست.
ـ از چه نظر؟
ـ از این نظر که سکوت می کند و خیره می شود، بی آن که یاری ام را بطلبد.
به یاد مادرم می افتم با ضَجه ها و زاری هایش...چگونه می توان به یاری کسی شتافت، که از یاری تو چیزی فراتر می خواهد؟ برای مادرم هر کاری می کردم، از جارو زدن خانه، تا تمیز کردن حمام و دستشویی و خریدهای روزانه اش...شب ها تا دیر وقت پیش اش می نشستم، و صبح ها نخستین کس بودم که جویای احوال می شدم، و هر گاه نیاز داشت با مراجعه به پزشکی خودش را تسکین دهد، همراهی اش می کردم. اما باز هم مادرم چیزی فراتر می خواست، چیزی که برایم یک پیام داشت: تو کم کاری می کنی. هنگامی که با عزیزترین شخص زندگی ات اوقات ات را این گونه سپری می کنی، باید آماده باشی که تا عمق وجودت بسوزی، بسازی و در عین حال دوست بداری.
هنر من برای مادرم هیچ معنایی نداشت، اما برای من این معنا را داشت که خودم را آماده ی خدمت به او کنم. من با نوشتن تنها خودی را می آفریدم که می بایست از راهِ شفقت، راهِ دیگری به سوی مرگ را آسان کند. آن چه نوشتن های من می کند در مرتبه ی نخست حدیثی نَفسی است که نیاز به کشف اش در درون ام دارم...آن هم درونی که خودش را به طریقی دیگر برای مرگ آماده می کند.

رئوف آهوقلندری

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید