امروز : 29 ارديبهشت 1403

امروز می خواهم با تعلیقی که در وصفِ کلمات احساس می کنم بنویسم... امروز من برای زودونِ زنگاری که ننوشتن بر تاروپودم افکنده است قیام می کنم. این تعلیق، جان فرساست. فاصله ای از حضور یک احساس تا تن یافتگی همان احساس در قالب یک واژه. فاصله ای از مشرقِ پیدایش تا مغربِ هُبوط، دوری یک نقطه ی جان از نقطه ی دیگر، قیامِ ساده ی احساسی بَدوی تا آفرینش پیچیده ی یک کلمه ی مَدنی، از اینجا تا آنجا.

با این حال امروز روز دیگری است: روزِ تولد یک قهرمان، یا روزِ مرگِ ضدِ قهرمان. این قهرمانی در زمان است، در مکان، درحالت است و در روحیه. مثلِ شَلاله ای از یک رود عظیم به پایین می ریزد، می غُرد، پاشه های آب را به هر سوی پرتاب می کند، رنگی سپید می آفریند: جوششِ سپید، موسیقی سپید، ریزش سپید. و بعد در تاریکی صخره ها چون نوری درخشنده جریان می یابد و از ستاره های راه می گذرد، گاه با کوشش و سرسختی و گاه با نرمی و ملایمت و سپس نیَت وار، همه ی نیَت ها را تَرک می کند، تا با وارستگی بسیار و با منشی نَبوی، خود را به مُخاطرات بِسپارد.این قهرمان است که می آید و این فریادِ قهرمان است که از نایِ عشق بُلند می شود.



کسی نام ام را صدا می زند در وادی ساعت های گذشته و من اکنون بیدار می شوم. کسی از آن سوی میدان به من خیره می شود و من اکنون با شعفی وافرتر، هاله ی درخشان نگاه اش را بر پوست ام که مور مور می شود احساس می کنم. کسی هست در آن سو، در پشت همه ی این حضورِ ناپایدار... و او است که لحظه ها را پیوسته می کند و به حیات من تداوم می دهد. از این رو زمانِ عشق تمهیدی برای گسترش احساسی انسانی و فرا زمانی است.
این صدای راهبه ی عدویه است، صدای مَحزون مریم است، صدای نجیبِ خدیجه است، صدای شراب وار عایشه است، صدای حماسی رودابه است. این صدای صداها است که از کالبدِ پرنده ای به من می رسد، از تنِ یک جویبار، از دریایی سبز که روح جنگلی ماهیان رابه خشکی می فرستد، تا من ضَرَبانِ یک احساس را در زیرِ پوست ام بشنوم، و به نبوتِ آن ایمان بیاورم. این صدای آبشارهای اُستوایی است، صدای نیل است، صدای بیابان آفریقاست. کسی نام ام را از آن سوی زمین صدا می زند و من بیدار می شوم.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید