امروز : 29 ارديبهشت 1403

می خواهم در وقفه ای کوتاه که در خیابان، در تاروپودِ نگاه و تبسمی ناچیز رخ می دهد آبشاری از گفته ها را به رویت بریزم. می خواهم تُندبادِ اشتیاق باشم، پرتابی از هر چیزِ هوس انگیز به شعاعِ چیزی هوس انگیزتر، به یک گُدازه ی نورافشان و داغ که از سیالیتِ مذاب یک فریاد و یک صاعقه از دل کوه فوران می زند؛ می خواهم پرتابی از زیبایی ها باشم، نغمه ای که پرواز می کند و بر فضای بی رنگ یک دنیا تا دورستِ طیف ها می رود. می خواهم سخن بگویم، درباره ی چیزی ناگویا.  

 

احساس می کنم تو دری نیم گُشوده ای که باید تحتِ شرایطی که احساس ام ایجاب  می کند با کمترین ایجاز از میان ات رد شوم: به کجا؟ نمی دانم! این احساسی است که به گونه ای مرموز ایجاد می شود. ابتدا چون خارش  نقطه ای از پوست که به آن اهمیتی نمی دهیم، و بعد التهابی موزون که گستره ی پوست را در بر می گیرد و به عمق می رود، تا جایی که احساس می کنیم قلب مان مشوش است و تند می زند و خواب مان نمی برد.

خواب ام نمی برد. از این پهلو به پهلوی دیگر می غلتم و احساس می کنم بارم سنگین می شود و سرم سنگین تر. بعد ناگهان در میان امواج متلاطم تصورات به خوابی کوتاه فرو می روم که در آن هر صدایی شنیده می شود. انگار بیدارِ بیدارم. فقط هنگامی که شعاعِ حجیم ترِ نورِ ماه را می بینم که نیمی از فضای اتاق را در نوردیده است متوجه می شوم خوابیده ام. دوباره با حُزنی عمیق سرم را روی بالشت می گذارم و در میان تصور و تهدید از این پهلو به پهلوی دیگر می افتم. عشق همین است نه چیز دیگر. حیاتی از نو با هیجان و بی قراری و تلاطم آغاز می شود و هم چنان با هیجان و بی قراری و تلاطم ادامه می یابد.

 

در ساده نویسی خیلی چیزها به هدر می رود. به طور مثال از شور می توانی ساده سخن بگویی اما مکاشفه ی شور در بیانی ساده ناممکن است. از این رو من گاهی از عشق با زبانی ساده و گاهی با زبانی دشوار سخن می گویم زیرا قادر نیستم همه ی پیچیدگی موقعیتِ منِ در گیر در عشق را به روشنی بازگو کنم.

 

شب، زمان خواب واره های کوتاه و حزن انگیز و گاهی شادمانه است. در مسیرِ کوتاهِ خواب در رویاها فرو می روم و در یکی از آن ها می بینمت که با رنگی پریده و نگاهی پریشان به پشت دراز می کشی تا غم چاره ناپذیر خویش را تحمل کنی.

 

و روز حجابِ تمامی کابوس ها است. همین که نور می دَمد و تابشی ناچیز بر قامت زمین نواخته می شود،کابوس ها رخت بر می بندند و زمان پر شتاب فعالیت و غفلت آغاز می شود. با این حال نطفه ی دوست داشتن ها، بازگشت ها و ندامت ها در شب بسته می شود. در شب تو فرصت آن را می یابی تا همه چیز را  مرور کنی و ببینی در روز از کجا گذشته ای.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید