امروز : 29 ارديبهشت 1403

اکتاویو پاز، شاعر و نویسنده مکزیکی است. اکتاویو پاز کنکاش فکری خود در زمان و مکان را با کلام و شعر آغاز کرد، به سیاست و فرهنگ پرداخت، رازهای زندگی درونی و اجتماعی بشر را جستجو کرد و به حدی از غنا و پیچیدگی رسید که به سختی می توان گفت پیشه او چه بود. در فهرست کارها و علایق او که همه با آمیخته ای از شور و شعور شناخته و بعد تدوین می شدند، مرز جایی نداشت. از چالش ها و تحولات قرن بیستم گرفته تا فلسفه و ادبیات قبل از سقراط، از دوران طلایی ادبیات اسپانیایی گرفته تا تمدن های باستانی و ناشناخته آمریکای مرکزی و از ساختار گرایی و اکسپرسیونیزم انتزاعی گرفته تا آزمایش و خطاهای قرن بیستم با اروتیسم و مواد مخدر. در برخی از اشعار او هر تک مصرعی خود یک تفکر و هر تصویری خود یک جهان است. با این همه او از آمیختن شور با شعور دور نشد و از احساس نگریخت. نه فقط تکاپوی خود که شناخت و هدایت بشر در سفر تاریخی اش را در گرو ارتقا دادن شناخت به سرمایه ای برای ارضای احساس و احساس آمیخته با شناخت را اوج آزادی می دانست. کلارا خانس از شاعران معاصر برجسته اسپانیا در مورد اشعار اکتاویو پاز می گوید: "او از تکرار کلمات و گنجاندن آنها با وزن و نقش متفاوت در سطور مختلف یک قطعه شعر هراسی ندارد و چنین بازی ای با وزن نشانه تبحر و استادی شاعر است."به گفته وی در اکثر موارد اکتاویو پاز اشعار خود را مثل یک محیط در بسته و وسوسه برانگیز می سازد، یک پلکان مارپیچ در برابر چشمان ما شکل می گیرد که به هر سو کشیده می شود ولی در نهایت خود عناصر موجود در آن راز این معما را می گشایند."استادی پاز در این است که با به کارگیری مصالح شعری و به شکلی که آنها را کنار هم قرار می دهد، در آن واحد ما را به دام می اندازد و در عین حال رها می کند."ولی آیا تمام این تلاشها برای ساختن فرم است؟ خود او به این سئوال چنین پاسخ می دهد: "شکل و فرم که با وزن و حرکت کلام تناسب می یابد زندان نیست، بلکه پوسته ای است به دور افکار نهفته در شعر."

بیدی از بُلور، سپیداری از آب،

فواره ای بُلند که باد کَمانی اش می کند،

درختی رقصان اما ریشه اش در اعماق،

بسترِ رودی که می پیچد، پیش می رود،

روی خویش خم می شود، دور می زند

و همیشه در راه است:

کوره راهِ خاموشِ ستارگان

یا بهارانی که بی شتاب گذشتند،

آبی در پُشتِ جُفتی پِلْکِ بسته

که تمامِ شبْ رسالت را می جوشد،

حضوری یگانه در توالیِ موج ها،

موجی از پسِ موج دیگر همه چیز را می پوشاند،

قلمروی از سبز که پایانش نیست،

چون برقِ رخشانِ بال ها

آنگاه که در دلِ آسمان باز می شوند...

 

فایل صوتی شعر سنگ آفتاب با صدای رئوف آهوقلندری

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید