امروز : 29 ارديبهشت 1403

مقدمه

یک

نگارش این یادداشت ها به خاطر ضرورتی است که بودن در لحظه برایم ایجاب می کند. یادداشت ها به منزله ی نگارشِ زندگیِ یک "من" در موقعیت است. بازخوانی آن ها به "من" این امکان را می دهد، هم خودش را در موقعیت های دیگر بازخوانی کند، و هم موقعیت ها را در نسبت با خویشتن اش بشناسد.  یادداشت ها گویای زندگی یک "من" اند که نمی خواهد در حافظه اش مَحصور بماند، بلکه می خواهد با آن چه در حافظه اش دارد، با حافظه ی زندگی ارتباط برقرار کند، و از این طریق، زندگی را نه در حافظه، بلکه در خودِ زندگی بسازد. از این رو یادداشت نویسی بیش از آن که نگارشی از روی هوس باشد، ضرورتی آگاهانه برای تعیینِ موقعیتِ "من"، و بازخوانی "منِ" در "موقعیت" است. ما همواره از این که موقعیت را بشناسیم و بدانیم نسبت آن با "من" چگونه است اجتناب می کنیم،  از این رو هم از چگونگی پویشِ "موقعیت" غافل می مانیم، و هم از تداومِ خویشتن در "موقعیت".

دو

یادداشت ها دربرگیرنده ی تفَرُدِ لحظه ها از یک سو، و پیوستگی لحظه ها از سوی دیگر است. یک لحظه واجِد محتوا یا درون مایه ای است که جدا از لحظاتِ دیگر قابلِ بازنمایی در کلمات است. لحظه فقط وجود ندارد، بلکه لحظه چیزی است که باید کشف شود. بنابراین فردیت پیدا کردنِ لحظه ها، کاری است که در یادداشت ها قابل انجام است. با این حال یادداشت ها صرفاً بازنماییِ لحظه در کلمه نیست، بلکه اکتشاف و واکاویِ شهودیِ لحظه در عالمِ خویش است. از منظر دیگر لحظه، به لحظه ها می پیوندد، و در زنجیره ای از تداعی ها، معانی جدیدی خلق می کند. لحظه هم واجِد فردیت است، و هم جمعیت. هم خودش یک واحد است، و هم این که به توحیدش قائم نیست. پس یادداشت ها یک لحظه را در لحظه ی دیگر فرا می افکند، و تاریخی از لحظه ها می آفریند.

سه

یادداشت ها بیش از آن که بیانگرِ درست و غلط بودن یک "چیز" باشند، مُبینِ زندگی آن "چیز" هستند. زندگیِ چیزی در عالمِ یادداشت نگاری، زندگی توأم با تحول است، هم چنان که آن "چیز" کشف می شود، تغییر می کند، و هم چنان که دگرگونی می پذیرد، نیازمندِ کشفِ دوباره است. پس ما نباید از یادداشت ها توقعِ سخن واحدی را در باره ی چیزی داشته باشیم. یادداشت ها مُتکثرند، دارای پویش اند، و به تناسبِ پیشرفتِ واکاوی ها، تغییر می پذیرند، و نگرش ما را دچار تغییر می کنند. یادداشت ها، نظریه پردازی در موردِ "چیز"ی نیستند، که بخواهیم از آن ها توقعِ استنباطِ قانون مشخصی داشته باشیم. یادداشت ها، قانون ناپذیرند، و چون خودِ یک هستیِ در حالِ سَیَلان، مرتباً دچار تحول می شوند. از این رو یگانه قانونِ حاکم بر یادداشت ها، قانونِ استحاله یا تحول مداوم است.

چهار

این یادداشت ها هم جنبه ی ادبی دارند، و هم فلسفی. ادبی بودن شان به این ارجاع دارد که توصیف ها در آن جنبه ی زیبایی شناسی و گاه شاعرانه پیدا می کند. به عبارتی یادداشت ها جنبه ی علمی ندارند، و در باره ی یک چیز، به توصیفی می پردازند که در مقامِ شأن درونی و زیبای آن از یک سو، و حالتِ اَنَفُسی نگارنده از سوی دیگر است. از طرف دیگر یادداشت ها فلسفی اند، ولی نه فلسفه در موقعیتِ کلاسیک اش، بلکه فلسفه در مقامِ ربط اش با زندگی. به عبارت دیگر، فلسفه ی یادداشت ها، بیانگر موقعیتِ فلسفی "چیز"ی در حالت های متفاوت و مُتکثر در زندگی ماست. این که یک "من" چگونه می تواند به چیزی در حالت های مُتکثرش بنگرد، چگونه می تواند از آن معنایی پویا استنباط کند، و چگونه از آن متأثر می شود، و زندگی درونی خودش را تحت تأثیرِ آن می بیند.

 

پنج

یادداشت ها بیش از آن که بیانگرِ زنجیره ی افکار باشند، نشان دهنده ی پیوستگی لحظه های یک سرنوشت در درونِ سرنوشت های دیگر است. در یادداشت ها هم به سرنوشتِ خود می اندیشیم، هم سرنوشت های دیگر را در سرنوشتِ خویش بازنمایی می کنیم، و هم استحاله ی این دو را به نظاره می نشینیم. از این رو یادداشت ها صرفاً خاطره نگاری نیستند، بلکه تداعی هایی می باشند که در آن ها سرنوشت ها با هم تعامل می کنند، در هم می نشینند، به هم یاری می رسانند، و در تکامل یکدیگر مؤثرند.

 

این ضمیر مثلِ یک اقیانوس عمل می کند، و اُفقی بی انتها دارد که خورشیدهای فروزان نیز در آن به کامِ آب فرو می روند. انگار هر چه هست، جُز آب نیست، و فقط آب است که برای حیات دست افشانی می کند، بخارهای محجوب اش را به فضا می فرستد، و آسمان را در رقصِ ابرهای گلویش شریک می کند. در این تمثیل جاندار که از خاطرات نشأت می گیرد، با آب سرنوشت ام را بازسازی می کنم، و چون یک ماهی می شوم در  دریاچه ای بزرگ، یا رودی خروشان که عظمتِ روحی خویش را در نباتی مایع می یابم، یک هستی رشته رشته شده و سبز که سرنخِ آفرینشِ تصویرهای آینده است.

از متن کتاب

 

خودِ بیماری نزولی است به سوی کسی که نیست ایم، یا شاید کسی هماره فروتر که در درون ماست، اما هماره پوشیده اش داشته ایم، یا صرافت این را نیافته ایم به راستی زندگی اش کنیم، آن گونه خالص که حس مان از تجربه ی زیسته مان بر اساس وحدتی محض باشد، یا بر مبنای واقعیت پذیری آرزویی دال بر انسجامی ناب که در آن، هر آن چه در پُشت وجود دارد، در جلو حضور به هم می رساند، و قبل ها و بعدهای یک وجود، خودش را در هم می آمیزد، و شکلی راستین خلق می شود؛ نوعی ایده آل از بودن که همیشه حسرتِ نبودش را خورده ایم.

از متن کتاب

 

 

من اکنون در مرتبه ای هستم که می توانم به قطعه هایم بنگرم، یا ناکامی هایم، یا سُرورهای کوچکی که در حالت عادی رَهگیری شان ناممکن است. هیچ گاه حس نکرده ام یک تختِ بیمارستانی می تواند منزلگاهی موقت برای دریافت های پایدارتری باشد، که روزمرگی احاطه بر آن ها را مَحال می کند؛ هیچ گاه در چنین مرتبه ای به خویشتن ام ننگریسته ام، این کالبدِ حیوانی کوچک، که به تدریج کم حجم تر و خُردتر می شود، و به جِرمی تغییرِ حالت می دهد که در زمانی بعد از دست ام خواهد گریخت، و انگار نه انگار که وجود داشته است، قدم زده است، خورده و نوشیده است، یا در گرمی هایی که روابط ایجادشان می کند، مُستحیل شده است.

از متن کتاب

 

 این بدنِ من است، جغرافیایی گوشتی با یاخته هایی از خاطرات، یا سلول هایی انباشته از زخم های جدی زمان. پنداری این تن نیست، تخته بندِ بدن است که مصلوب بر آن مانده ام، و در سکونتی جانکاه مجبور به دیدنی هستم که فراتر از همه ی دیدن هاست، یا تجربه ای که از کُهنگی ها چیزی به میراث بُرده است ناآشنا و نو. هر چند مرگ پذیری به معنی آمادگی در آمیخته شدن با حالتی دیگر است، ولی تا آن اندازه نیز ناآشنا هست که تمامی نیروهایم را بطلبد، و خسته نشود؛ تمامی کاوش هایم را مُختص به خودش کند؛ تمامی توجه ام را شُخم بزند، تا در آوردگاهی دیگر "من" ای را بازیابم، که در وضعیتی از نزول، به معرفتی از خویش می رسد،  و رنج را هم به منزله ی رنج، و هم چیزی که والایی از آن زاده می شود زندگی کند.

از متن کتاب

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید