امروز : 29 ارديبهشت 1403


این یک تبدیل آسمانی است که زمین نیز در آن نقش دارد. یاخته ای است درحال تکثیر که از رگبار و آذرخش سیراب می شود. بعدها آن چه جلوه گری می کند نهالی است در حالِ گسترش رو به جنگل بالا.

جنگل بالا مقصودِ من در پیمایش گهر است. هنگامی که سخن از جنگل بالا به میان می آید، تداعی هایم پیرامون آب و دره ی پروانه ها و تمشک ها شکل می گیرد، تا درختان سبز جنگل. جنگل بالا هدفی بود که من را با راه های دیگری آشنا ساخت، با خاکِ آمیخته با سنگ ها، اعماق فیروزه ای، و خیزاب های بزرگ و کوچکی که بدن ام را تاب می دادند.

جنگل بالا، فقط جنگل بالا نیست، تراکمی از تصویرهای جاندار است که در یک ایده می گنجد: پیمایش طول گهر. گهر تصرف کردنی یا تسخیر شدنی نیست. گهر عمقِ شادخواری است، که وقتی استکانی از آن می نوشی، پیمانه ی دیگری از راه می رسد. گهر یک دریاچه نیست، یک ایده است که از انفجار ذهنِ طبیعت آفریده شده است. در این ایده که سیر می کنی، او نیز در تو مَشروب می شود.

چون او باش! این عبارتی است که در مرکز دریاچه واگویه اش می کنم. این جمله ای است که از دست ها و پاهایم، و صدرِ سینه ام برون می جهد، و پیش از آن که خودش را در کلمه پرتاب کند، در اندام ام ته نشین می شود.

به هر جنگلی که چشم می دوزی، چشم هایت مَدهوش می شود، به نحوی که نمی دانی چگونه به قلب اش رسوخ می کنی. در آب دریاچه، جنگل بالا معبدی است که چشم را می رُباید، اما در همان حال گیسوی جنگل در دو طرف، تا دره ها کشیده شده است...و این تویی که تابستان را به خُنیای او می آمیزی، و این اوست، که رسمِ خُنیاگری را به تو می آموزد.دره ها که پیموده می شود، تازه در می یابی هزار و پانصد متر شنا کرده ای.

8 مهر 98

پس وقتی مقصد هست، راه هم هست. مقصدها هر چند به گونه ای رازآمیز راه ها را تشریح می کنند، ولی اِنشراح راه ها، مقصدها را باشکوه تر جلوه می دهد. هنگام که در گردنه ی پنبه کار رو به بالا می روی، با بارشِ بارانی نرم، به راستی رو به بالا می روی، آن قدر بالا که دیگر گردنه، راه، دریاچه و اُشتران یکی می شوند.


کعبه جهان را یکی می کند، واحدی تجزیه ناپذیر و رو به کمال. در مقاصدِ گرانبار که رَه می پویی، مقصد انرژی زاست. مقصدِ مکانی یک نتیجه نیست، بلکه کوره ای آتشین است که جهانِ تو را مُنور می کند.

بیت المقدس یک بیت نیست، یک خاکِ قُدسی است که سرنوشت های بی شمار را در خود دارد. هر فانوسی در جهان که روشنی بخش ماست، مولدِ نیرویی شگفت است، به گونه ای که در خواب هایت نفوذ می کند، و رویاهای دیگرت را از تو می ستانَد.

کافکا می گوید مقصد هست، راه نیست؛ هایدگر می گوید راه هست، مقصد نیست. ولی تجربه ی ما گواه می دهد هم مقصد هست، و هم راه. هر راهی به سوی مقصدی است، و هر مقصدی راهی در دل خود می گشاید. هنگامی که از سبلان صعود می کنی، از یک نام بالا نمی روی، بلکه در گرداب یک مقصد راه خود را می پویی.

با این حال انسان یک مقصد نیست، انسان یک همراه در راه است. ما با همراه مان، راه مان را مشخص نمی کنیم، بلکه با راه مان، همراه مان مشخص می شود. مقاصد هستند که همراه را می سازند، و همراه ها فقط سرسِپُرده ی راه ها هستند.

9 مهر 98

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید