امروز : 29 ارديبهشت 1403

قسمت دوم

شکل


هر اثر هنری واجِد شکلی است که نمای بروی آن را آشکار می سازد. از این رو شکل همان چیزی است که ما به واسطه ی آن چیزی را می بینیم و از آن متأثر می شویم. ولی شکل به همان تناسبی که برونی است، تنوع پذیر است، و در این تنوع پذیری است که به واقعیت صورت های متمایزی می بخشد. در واقع ادراک ما به شکل همان صورتی را می دهد که احتمالاً خودش می خواهد، و گاه شکل آن قدر غریب هست که در برابر عادتِ ادراکی مقاومت می کند و در آن تغییری به وجود می آورد. ادراک مُترصد شکل پذیری های محدود و غلبه ی فرم های خود به شکل ها است، و هنگامی چنین چیزی حادث شد، این ادراک از هنر آن چیزی را می طلبد که خودش خواهان است. به عبارتی ادراک ما شاخص معتبری برای سنجش یک اثر هنری می شود، در حالی که این ادراک متصل به عادت می تواند آن چه را که اثر هنری ساطع می کند، مخدوش سازد.
هنر شکل آفرینی است، و این شکل آفرینی همان چیزی است که ادراک در برابرش مقاومت می کند. مقاومت ادراکی به واسطه ی عادت های ادراکی ایجاد می شود. برای مایی که همواره چمنزار را سبز دیده ایم، چمنزار را سبز می خواهیم، و اگر یک اثر هنری یافت شود که در آن چمنزار بنفش باشد، برای مان بی معناست، زیرا برخلاف عادات ادراکی مان در رابطه با چمنزار است. بنابراین محدودیت های ادراکی، سدهای محکمی برای خلاق دیدن هستند. حدودی که ادراک تصویر می کند در برگیرنده ی مفهوم پایداری است، یعنی چمنزار سبز است، و تا وقتی چمنزاری وجود دارد باید سبز باشد. ولی چمنزارِ سبز چیست جُز یک عادت ادراکی؛ چه چیزی را به ادراک اضافه می کند، جُز همان چیزی که ادراک می طلبد؟ چرا چمنزار نباید ارغوانی باشد؟ مگر فقط آن چه بینایی ما تصدیق می کند واقعیت است؟ پس جای شهود و احساس ما در زندگی مان چیست؟ به همین دلیل خاص است که ادراک نقشی دوگانه در زندگی مان ایفاء می کند، یعنی هم پدیده ای برای شناختن است، و هم عاملی برای گمراه کردن. زندگی همان چیزی نیست که می بینیم، بلکه چیزی نیز هست که شهودش می کنیم، یا احساس اش می کنیم؛ عاطفه ی حیات هر چیزی را شورمند می طلبد، و در این شورمندی است که چمنزار همواره سبز نیست، بلکه ممکن است ارغوانی باشد؛ به همان طریقی که خیال می تواند آن قدر گسترش یابد که جهانی دیگر بیآفریند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید