امروز : 29 ارديبهشت 1403

كتاب اضطراب آزادي و مرگ حاصل مكاشفه در آزادي و مرگ است. شايد براي برخي كه در حوزه ي روان شناسي كار مي كنند چنين عنواني عجيب به نظر برسد، زيرا در متون رايج روان شناختي كه مصدر آموزش هاي دانشگاهي اند فقط اضطراب حالتي مرضي است كه با رويكردهاي چون شناختي ـ رفتاري درمان پذير است. با اين حال از هنگامي كه من با متون فلسفي سروكار داشته ام اين پرسش برايم اهميت پيدا كرد كه به راستي اضطراب چيست كه اين همه شايع و در عين حال بر زندگي بشر تأثيرگذار است. در ادامه ي كار نيز وقتي كتابِ "كاربرد فراشناخت در تبيين و درمان اختلالات روان شناختي" را ترجمه كردم كه به مِذاق دانشجويان و درمانگرانِ خو كرده به متون ساده خوش نيامد، متوجه شدم اضطراب داراي وجوه پيچيده تري است كه درمانِ آن را دشوار مي سازد؛ چرا كه من در اين كتاب به اين مهم برخوردم كه برخي از انسان ها اضطراب را به منزله ي راه حل مسائل شان به كار مي گيرند، و براي غافل گير نشدن، خود به خود آن را فعال مي سازند. در حقيقت اضطراب مبين احساس ناامني است، ولي خودش به مثابه ي راه حلي براي مواجهه با ناامني به كار گرفته مي شود.

از اين نظر كار آدريان ولز را ستودم كه او بين درمان شناختي رايج و درمان تحليلي رابطه اي برقرار ساخته بود، و نه فقط به پردازش آگاهانه، بلكه به پردازش ناآگاهانه نيز توجه كرده بود. با اين حال پيچيدگي اضطراب هم چنان من را به دنبال خود كشيد. در جريان كار تجربي ام در اين باره داده هاي مهمي به دست آوردم كه به گونه اي آن ها را با زمينه ي فلسفي مطالعات ام آميختم. نتيجه ي كار كتابي است كه اكنون روياروي شماست.

 

 اضطراب آزادي به چه معناست؟ به طور ساده يعني وقتي به شخصي مي گوييم "براي خودت تصميم بگير"، نسبت به زماني كه برايش تصميم مي گيريم دلهره ي بيشتري را تجربه مي كند. به همين دليل اكثر مراجعان به روان درماني   كساني اند كه خواهان تصميم گيري درمانگر براي خودشان هستند. آن ها مي خواهند براي شان تصميم گرفته شود، نه اين كه تصميم بگيرند؛ مي خواهند به آن ها بگويند چه كار كنند، تا اين كه خودشان كاري را آغاز كنند. به اين دليل ساده كه آزادي و تصميم گيري با مسئوليت توأم است؛ و افراد احساس مي كنند تابِ تحملِ پيامدِ انتخاب هاي شان را ندارند. فيلسوفان اگزيستانسياليست به چنين حالتي سرگيجه ي آزادي يا دلهره ي آزادي مي گويند و بر اين باور هستند بيشتر اشخاص وانمود مي كنند كه در طلب آزادي هستند، در حالي به راستي در وضعيتِ گريز از آزادي مي باشند. در اين معنا آزادي نيز ديگر نه به منزله ي ارزش، بلكه يك دفاع رواني مورد استفاده قرار مي گيرد. به اين معنا كه افراد عادت كرده اند كه اعمال شان را ناشي از جبر بدانند تا آزادي، و بيشتر تمايل دارند بگويند مجبور شده ايم، تا آزاد بوده ايم؛ و در صددِ توجيه كردارهاي خود با جبر هستند. بدين خاطر وقتي به روان درمانگر مراجعه مي كنند بيشترين مقاومت را در برابر آزادي خود دارند.

اضطراب مرگ یکی از بنیادی ترین اضطراب ها است که آن را اضطراب هستی شناختی گویند. بدین معنا که این اضطراب ما را متوجه تمام شدگی مان می کند؛ و ما با رویارویی با هر نشانه ای که تجلی گر مرگ باشد، آن را در خود احساس می کنیم. واقع امر این که مرگ تقدیرِ آدمی است، و انسان از آن گریزی ندارد، و همین که پا به هستی می نهد، با این سرنوشت نیز مواجه می شود و به شوی مرگ می شتابد. با این که مرگ بیش از هر چیزِ دیگر در هستی ما واقعی است، ولی انکارِ مرگ نیز واکنشی واقعی است. آدمی آموخته است مرگ را فراموش کند، تا زندگی کند؛ ولی گاه فراموشی مرگ کارِ سهلی نیست. ما هنگامی با این واقعیت به گونه ای صریح رویارو می شویم که عزیزی را از دست می دهیم و با مرگ او، حس می کنیم زندگی مان بی معنا شده است، چرا که تقدیرِ او، سرنوشت ماست؛ و در حقیقت مرگ او، مرگ ما را واقعیِ واقعی کرده است. از این رو است که شاید برای نخستین بار در زندگی مان حس می کنیم آدمِ همیشگی نیستیم و نمی توانیم چون روزهای قبل کار کنیم و از کسب درآمد یا پیشرفت مان لذت ببریم. به قولی داریم زندگی می کنیم، ولی نمی دانیم چرا داریم زندگی می کنیم.

به نظر می رسد زندگی کنونیِ ما بیش از هر زمانی که بشر بر این سیاره زیسته است در راستای فراموش ساختن این تقدیر است. امروزه زندگی به گونه ای است که به نظر می رسد کسی وقت ندارد به مرگ یا چیزهایی از این قبیل بیندیشد، و فقط زمانی ما به مرگ می اندیشیم، که به گونه ای با آن رویارو می شویم. از آن جا که یکی از کارکردهای جامعه ی مدرن، کارکردی کردن انسان به منزله ی یک شی قابل بهره برداری و خدمت است، آدم ها نیز فقط یگانه رسالتی که برای خود قائل هستند کارکردی شدن به هر نحو ممکن است. امروزه که هویت های سازمانی بر هویتِ شخصی و فردی می چربد، انسان حس نمی کند واجِد تقدیری از پیش مشخص به نام مرگ است، زیرا بیش از هر زمانِ دیگری فرد نیست، بلکه کسی است که با آن چه برای شرکت یا سازمان اش می کند خودش را می شناسد.

با این حال انکار مرگ، واکنش مؤثری نیست. ما هر روز با نشانه های میرایی مان مواجه می شویم. کافی است بیمار شویم و پای به بیمارستان باز شود؛ یا حس کنیم جایی از بدن مان به شدت درد می کند؛ یا چند تار موی مان سفید شده است؛ یا ناگزیر هستیم برای مراسم تشیع آشنایی به گورستان برویم. به نظر می رسد مرگ در همه جا حضور دارد، و ما اصرار داریم آن را نبینیم. ولی این ندیدن چندان پایا نیست.

اضطراب مرگ بنیاد بسیاری از اضطراب ها است و البته به قول معناگراها این اضطراب بنیاد بیداری آدمی است. نحوه ی رویارویی ما با پدیده ای به نام مرگ مشخص می سازد، که آیا ما می خواهیم طبیعت مان را باور کنیم و سیر صعودی و   نزولی اش را بپذیریم، یا نه، می خواهیم کسی باشیم که برای همیشه در "اینجا" هستیم. وقتی به طبیعت مان نظر می اندازیم در می یابیم مرگ و زندگی دو روی یک سکه هستند و این تقدیرِ طبیعی ماست، چون سرنوشتِ همه ی موجودات بر روی زمین؛ ولی وقتی با تمایل مان روبرو می شویم دوست داریم در این باره طبیعت برای ما استثنایی قائل شود و ما نمیریم. نهایتاً ما با انکار مرگ، می خواهیم طبیعی ترین وجه حیات مان را منکر شویم، و بی تردید این امر برای مان پیامدهای وخیمی در بر خواهد داشت.

كتاب اضطراب آزادي و اضطراب مرگ داراي مباني فلسفي است، ولي محتواي آن برگرفته از وضعيت روان شناختي انسان است. هماره آرزوي ديرينه ي من اين بوده است كه بتوانم بين روان شناسي و فلسفه رابطه اي برقرار كنم، زيرا بر اين باور هستم كه بينش فلسفي، مقوم بينش روان شناختي است، و يك درمانگر به گونه اي اجتناب ناپذير بايد فلسفي بينديشد، تا بتواند به درك عميق تري از حيات روان شناختي آدمي نائل شود. بی تردید این دری است به سوی درهای دیگری. هماره گفته ام که مقال هایی این چنین سرنخ هایی برای اهتمام در این راستا است. از این رو است که خوانشِ این مکتوب به هیچ وجه خواننده را از بررسی های بیشتر معاف که نمی دارد هیچ، بلکه شاید اشتیاقی را بر انگیزد برای مطالعات وافرتر. از این رو است که من این مقال را صرفاً مکتوبه ای برای انگیزشِ  خوانندگان برای پیمایش این مسیر تلقی می کنم.

اين كتابي است حاصل چند سال كار مطالعاتي و تجربي است و از اين نظر به نكات مهمي اشارت دارد. هم جنبه ي آموزشي و مَدرَسي دارد، و هم جنبه ي درماني. چرا كه با توجه به بُعد هستي شناختي وجود آدمي نگاشته شده است. با توجه به اين بُعد چهار اضطراب اساسي قابل شناسايي است:

اضطراب آزادي

اضطراب مرگ

اضطراب تنهايي

اضطراب بي معنايي

خوانشِ كتاب اندكي صبوري و دقت زياد مي طلبد. متن كتاب ساده، و در جاهايي با توجه به عمق مفهومي كه بازگو مي شود اندكي پيچيده است. اميدوارم اين اثر هم چنان كه در زندگي خودم تأثير گذار بوده است، در زندگي فكري و عملي كسي كه آن را مي خواند مؤثر و كارآ باشد.

رئوف آهوقلندری

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید