امروز : 30 ارديبهشت 1403

چرا اين قدر گذشته بر روان ما تأثير مي نهد؟ چرا وقتي مي خواهيم و اراده مي كنيم خود را از گذشته رها كنيم، نمي توانيم؟ گذشته، براي بسياري از ما نگذشته است، بلكه هنوز نيز حضور دارد، و ما در حال انجام كاري، يا سپري كردن لحظاتي آن را مي بينيم و احساسات مان به همان شيوه اي كه تجربه شان كرده بوديم، به تجربه در مي آيند. متأسفانه آن چه بيش از موجب تأثر اشخاص مي شود خوشايند نيست، و آن چه به ياد مي آيد يا احساس مي شود به اندازه ي ناخوشايند است كه موجب نوميدي، اضطراب و خستگي و بي حوصله گي مي شود. روان كاوي به ما مي گويد هر آن چه سپري شده است، نابود نشده است، و صرف به ياد نياوردن مبين وجود نداشتن نيست، بلكه مهم تجربه كردن است. ما هر چند ناخودآگاه را به گونه ي مستقيم تجربه نمي كنيم، ولي آن را به گونه اي ديگر، در پرتو تجربه هاي احساسي و عاطفي، تعارض ها، ميل ها و نفي ها، و اضطراب ها تجربه مي كنيم. اين اصلي مسلم است كه در الهيات نيز مصداق دارد كه هر چند خداوند ديدني نيست، ولي وجود دارد، و از طريق ابعاد ديگر وجودمان تجربه مي شود. ناخودآگاه نيز چنين است؛ نمي بينيم اش، ولي به گونه اي احساس اش مي كنيم.
آن چه روان كاوي بر آن تأكيد مي كند توجه به زمان به گونه اي يكپارچه نيز هست. انقسام زماني آن گونه كه ما سعي در ايجادش داريم ناممكن است. انسان در نوعي پيوستگي زماني زندگي مي كند كه در آن گذشته به حال و آينده مي پيوندد. گذشته همان اندازه حقيقي است كه حال، و در آسيب شناسي رواني گذشته بسي زنده تر از حال است. اين نگره ي روان كاوي بيش از آن كه مبين نوعي جبر باشد، معرفِ حقيقت رابطه ي انسان با زمان است. روان كاوي فقط موفق به كشف اين رابطه شده است، ولي آن را ابداع نكرده است. بنابراين احتمالاً برچسب جبر زدن به روان كاوي بر اساس ماهيت زمان داراي اصالت نيست. زمان عاطفي انسان، زمانِ تقويمي او نيست، بلكه در اين زمان چيزها بيش از آن چه مي پنداريم قابليت جا به جايي دارند.
براي همه ي ما اين تجربه اي كاملاً ملموس است كه چيزي مي آزاردمان كه از نظر تقويمي گذشته است، اما از بعد رواني حضور دارد. البته چيزهايي نيز هستند كه مستقيماً ما را آزار نمي دهند، ولي به طريقي غير مستقيم، به شيوه اي كه اصل و اساس شان را به ياد نمي آريم، موجب كدورت خاطرمان مي شود: نوعي نگاه، يك واژه، اشارتي گذرا، صداي كبوتري در حياط، زنگ تلفني، يك در آهني زنگ زده، ويرانه اي در كوچه اي و خيلي چيزهاي ديگر. در بَدو امر ماهيت ناراحت كننده ي اين نشانه ها بر ما هويدا نيست. چرا؟ روان كاوي پاسخ مي دهد: چون با رويدادي در روان مان كه خودمان به آن آگاهي نداريم، پيوند يافته اند.
"آه چه قدر لذت بخش است...ولي با اين كه لذت بخش است، رنج آور نيز هست". اين غالباً عبارتي است كه ما آن را در تجربه ي واقعي اميال مان بر زبان مي آوريم. لذت اصلي است كه در زندگي ما را راه مي برد، اما به همان ميزان لذت موجب سردرگمي ما و رنج مان مي شود. از اين رو است كه بسياري اوقات وقتي مي خواهيم لذتي ببريم، منتظر پيامدِ رنج بار آن نيز هستيم. بنابر آن چه روان كاوي بيان مي كند انسان گرفتار اين تراژدي است. آدمي با لذت هايش ميانه ي چندان خوبي ندارد، ولي صرف نظر از لذت هم قادر به زندگي نيست، و رويه ي ديگر لذت، تجربه ي احساس گناه هم هست. ما گاه حس مي كنيم چرا گرفتار چنين وضعيتي شده ايم، و چرا بهاي تلذذ ما، رنج ماست.


اين نكته اي است مهم كه خاستگاه روان آزردگي ها نيز هست. كششي كه لذت براي آدميان ايجاد مي كند هوش رُباست، ولي در عوض رنجي كه به آن ها نيز مي دهد گاه غير قابل تحمل است. از اين رو است كه به صرافت نمي توانيم لذت ببريم، يا شايد ما هر چند لذت مي بريم، ولي اضطراب را نيز تجربه مي كنيم. اين اضطراب در گوهر تجربه ي لذت وجود دارد: اضطراب پايان لذت يا از دست دادن آن كه خود رنج بار است.
بنابراين لذت از آن جا كه لحظه اي و دَمي است اضطراب زا است. لذت كششي ايجاد مي كند تا ما واقعيت را ناديده بگيريم، و اعمالي مرتكب شويم كه از ارتكاب به آن ها حيرت مي كنيم. گاه خيلي از اشخاص وقتي به لذتي پناه مي برند، و سپس لذت شان سپري مي شود، و با پيامدي واقعي روبرو مي شوند، حس نمي كنند كه آن ها بوده اند لذت برده اند. چرا كه ساختار زماني لذت لحظه اي است، و پس از آن مشمول نوعي انفصال رواني مي شود. در اين راستا اشخاص احساس مي كنند نمي توانند واقعيت را بپذيرند، واقعيتي كه پيامدِ تجربه ي لذت شان بوده است.

اين درآمدي به عدم مسئوليت پذيري است. مسئوليت ناپذيري گاه از اين فاصله ايجاد مي شود، فاصله ي زماني بين تجربه ي آني لذت، و پيامد دنباله دار واقعيت. با اين حال روان كاوي چندان توجهي به مسئوليت پذيري به منزله ي اصلي اخلاقي نمي كند، بلكه متوجه روان آزردگي است، و انگار كه ما آفريده شده ايم تا بدين گونه رنج بكشيم، و احساس وحدتي در شخصيت خويش نكنيم. از اين لحاظ پاره پاره شدن خود ناشي از جذبه ي سهمگين لذت، و رنج بي پايان واقعيت است. خصوصاً هنگامي كه حس مي كنيم ما در زمان هستيم، و زمان نيز برگشت ناپذير است. اگر مي خواهيم دركي مشخص از روان كاوي داشته باشيم، بايد به صورتي كاملاً صريح به آن بپردازيم و از مراحل تحول جنسي ـ رواني سخن گوييم. چرا كه با تصريح به چنين موضوعاتي است كه مي توانيم روان كاوي را از يك سو، و مبناي مشكلات روان شناختي را از ديگر سو بفهم ايم. بدين خاطر در ادامه به مراحل تحول جنسي ـ رواني    مي پردازيم كه به وسيله فرويد تشريح شده است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید