امروز : 29 ارديبهشت 1403

نوشتن عبادتی است محض، که خلوصی هر چه تمام تر در غم می طلبد، حُزنی ریشه دار که قابلیتِ درمان با هیچ چیز را ندارد، و فقط با نگارش چون بخاری رَقیق آرام آرام به هوا می رود، و وقتی اوج گرفت، به زیبایی عجیبی می گراید، به توده ی باغی می ماند سپید در گوشه ای از آسمانِ اتاق، که در آن شیونی خالص از درختِ حس رو به پایین می بارد، ترنُمی از موسیقی باران که آب نیست، بلکه شکل مبدلِ خاطره ای است که تو دقایقی پیش در مَهجورترین وضعیتِ بشری خویش، به هوا فرستادی، و حالا در پرغوغاترین، و درونی ترین تصویرِ ممکن به خودت باز می گردد...  در همین بازگشت ها است که می توانیم قوت بگیریم، و برای دَمی از آن خلوتِ متروک بِدر آییم، و خویش را در بخشی از جزیره ی سعادت ببینیم؛ ولی چرا سعادت؟ بدین خاطر که یارای آن را داشته ایم، که از حُزن پرنده ای بسازیم که شبیه افسانه هاست، می ترساند، به حیرت می افکند، در خلسه فرو می برد، و شادمان  می سازد. 

این سیر تکوین سیمرغی است که من در مکاشفاتِ عاشقانه ام بارها زندگی اش کرده ام، و توانسته ام در عصرهای دلگیر، در دقایقی مرگبار، وارد حوزه ی بی تفاوتی توأم با سرمستی شوم، و این انتقال از طریق همین پروازها صورت گرفته است. به راستی اکنون که همین تجربه ی گرانبار را مرور می کنم، از خود می پرسم: پرواز چیست؟ عشق چیست؟ زندگی در عمق چیست؟

شاید در آن لحظه ها، قادر به درکِ لحظه به لحظه ی آن چه در حال روی دادن بود، نبودم؛ فقط مَحصور در حسی بودم که می باید تبدیل اش می کردم، یعنی حسی را از سلول اش بِدر می آوردم، و می گذاشتم در فضای آزادتری نَفَس بکشد، چرا که همین فضایِ آزادتر، فضای رهایی از مرگی بود که دَم به دم به من نزدیک ترمی شد. ولی اکنون که می نگرم، در می یابم این تبدیل ها، صورتی از ایمان ها است، و ایمان فقط تسلیم شدن به امری والاتر نیست، بلکه تولدی امری والاتر، از امری فروتر در هوای وجودِ خویش است. ایمان را در فقط در باران توأم با آذرخش نمی توان یافت، بلکه در انفجار توأم با حضور می توان یافت اش؛ انفجاری که غایب نمی کند، بلکه بر شدت حضور می افزاید.

رئوف آهوقلندری

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید