امروز : 29 ارديبهشت 1403

زمان مندی مؤلفه ای هستی شناسیک است. انسان محدود به زمانی است که بیش از آن قادر به زندگی در زمین نیست. هر چند بنا به روایت کتاب های مقدس زمین تبعیدگاهِ آدمی و مکانتِ هُبوط است:

و به آدم گفت: چون که سخن زوجه‌ات را شنيدى و از آن درخت خوردى كه امر فرموده گفتم از آن نخورى، پس به سبب تو زمين ملعون شد، و تمام ايام عمرت از آن با رنج خواهى خورد. سفر پیدایش 17/3

خار و خَس نيز برايت خواهد رويانيد، و سبزه هاى صحرا را خواهى خورد. سفر پیدایش 18/3

و به عرق پيشانیت نان خواهى خورد تا حينى كه به خاک راجع گردي، كه از آن گرفته شدى زيرا كه تو خاک هستى و به خاک خواهى برگشت. سفر پیدایش 19/3

از این رو در این مکانِ تبعیدی که آدمی واله و شیدای آن است، حیات وجه تَحدیدی دارد. با این حال وجه تَحدیدی حیات بُعدی است حکمت آمیز. اگر قرار بود آدمی تا ابد بزیید، و حکم به زیستن اش در تَملُک خویش باشد، پس تمایز آدمی از خداوند بر مبنای چه می توانست باشد؟ اراده به زندگی کردن یعنی رهایی از عدم و نابودی، در قلمروِ وجودی آدمی نیست. از این رو ما نمی توانیم از مرگ بِرهیم، و قادر به وقوف به عالمِ مرگ نیز نیستیم. برای انسان مرگ موضعی مجهول و ابهام  آمیز است. مرگ از سویی بنا به آن چه ما ناظریم بی جانی و بی حسی است، ولی از سوی دیگر بنا بر آن چه نمی بینیم ولی احساس  می کنیم سِنخی از جانداری و حس داری است. با این حال ما نمی دانیم این چه دنیایی است که چنین ما را درورطه ی بیم و امید افکنده است:

آن ها گفتند: آيا هنگامى که ما مرديم و در زمين گم شديم، آفرينش تازه‏اى خواهيم يافت؟ قرآن کریم 10/32

به يادآور که مرا مثل سفال ساختي و آيا مرا به غبار برمي گردانی. ایوب 9/10

از منظر روانکاوی فرویدی دیانت و خداپرستی پاسخی به بیم ها و هراس ها است. از منظر فروید انسان در طبیعت و در مواجهه با امور غیرقابلِ مهار و بر مبنای ترس از جان خویش مِبدع خداوند بوده است. در واقع بیم، منشأ و خاستگاه تفکری اسطوره ای برای تبیینِ پدیده ها از یک سو، و ابداعِ نیروهایی به نام خدایان به وسیله ی انسان شده است. در بینش فروید آدمی خالق خداست، و نه خدا آفریینده ی انسان. از این رو فروید بر این باور است خداپرستی که ابتدا گونه ای توتمیزم بوده است ـ یعنی اعتقاد به نوعی حیوان یا درخت که آن را روحِ نگهبانِ شخص و حامی خود می دانستند ـ به تدریج به اشکال متنوع تری از پرستش مبدل شد. بنا به این نوع گرایش دیانت یعنی تمایل به وجودِ نیرویی عظیم تر و بزرگ تر که کارکردی حامیانه دارد. از نظر فروید آدمی در قبالِ تجربه ی وحشتناک سیل ها، درندگان، حوادث فجیع، بیماری ها و غیره نظرگاهی جادویی به زندگی داشته است. با این حال علیرغمِ پیشرفت های علمی شگرف و تسخیرِ فضا، و دست کاری طبیعت به وسیله ی انسان، این بینش اسطوره ای هنوز نیز پابرجاست، و آدمی قادر به غلبه بر آن نیست. چرا که مرگ پابرجاست، و این مرگ غیرقابل پیشگیری و واقعی است. از این رو نمی توان ایده ی فروید را صواب دانست.

زیرا ناشناخته ها بر شناخته ها هماره پیشی دارند، و با هیبت ترین این ناشناخته ها مرگ است:

ترس بر قلبم چنگ انداخته و مرا بی‌قرار کرده؛ وحشت مرگ سراسر وجودم را فرا گرفته است. مزامیر داوود 4/55

این مرگ آن قدر عظیم است که مُبشران نیز از آن می هراسند، و برای دَمی به بیم شان مُعترف می شوند. سخن مسیح بر صلیب گویای این امر است:

خداي من، خداي من، چرا مرا تنها گذاشتي؟ انجیل متی 46/27

دیانت از مرگ سیراب می شود، ولی نه بر مبنای آن چه که فروید تَقریر می کند. مرگ از آن جا که جُز اجتناب ناپذیر هستی است، و آدمی با تولد به سوی آن رَه سپار است، و شناختنی از آن ندارد، جُز آن چه که بدان ناظر است، از آن بیمناک است، و این بیم منبعث از منشی اسطوره ای نیست، بلکه واقعیِ واقعی است. بنابراین مرگ محدودیتی است که به واسطه ی آن آدمی احساس عجز و درماندگی نیز می کند، زیرا قدرت بازداری آن را ندارد:

هیچ کس نمی‌تواند مانع مرگ انسان شود و به او زندگی جاوید عطا کند. مزامیر داوود 9/49

این سخن داوود دلالتی دارد مبنی بر این که فقط خداوند می تواند مانع مرگ آدمی شود، نه خود او. با این حال مرگ به گونه ای است که خداوند نیز قادر به بازداری آن نیست. تقدیرِ انسان بودن مرگ است، و انسان بدونِ مرگ انسان نیست. این گزاره ای است که خداوند نیز بدان اذعان می کند، و در این اقرار تلویحاً بدین امر نیز معترف است که او در برابر قواعدی که جاری می کند، الزامی دارد که قادر به تغییرشان نیست. در واقع قانونِ مرگ ضابطه ای است که خداوند معین کرده است، ولی قانون او آن چیزی است که خداوند بودنِ خداوند را متجلی می کند. از این رو خداوند با آن چه مقرر می دارد خدا است.

مرگِ انسان تقدیرِ مهم زندگی اوست. با این حال از منظرِ کتبِ مقدس، مرگ آدمی آغاز حیات او در جهانی دیگر است:

رستاخيز مردگان براى ما مشکل نيست؛ زيرا وقتى چيزى را اراده مى‏کنيم، فقط به آن مى‏گوييم: «موجود باش!» بلافاصله موجود مى ‏شود. قرآن کریم 40/16

بنابراین مرگِ کالبدین صورتی است بر معنا؛ حجابی است بر حقیقت؛ نقابی است که فقط با مرگ زایل می شود؛ به ظاهر خواب است ولی در اصل بیداری است. چرا که حیاتِ واقعی جای دیگری است و این قلمرویی الهی است:

اين ها مرزهاى الهى است. قرآن کریم 13/4

آن چه مرز خدایی خوانده می شود رازآمیز است و کسی از آن آگاهی نخواهد یافت:

درباره رستاخیز از تو می پرسند، کى فرامى‏رسد؟ بگو: «علمش فقط نزد پروردگار من است؛ و هيچ‏کس جز او نمى‏تواند وقت آن را آشکار سازد... باز از تو سؤال مى‏کنند، چنان که گويى تو از زمان وقوع آن باخبرى. بگو: «علمش تنها نزد خداست؛ ولى بيشتر مردم نمى‏دانند.» قرآن کریم 187/7

آدمی بنا به محدویت بنیادین اش نمی تواند از خود آن قدر فراتر رود که "نبودن" را تحقیق کند. با این حال انسان نمی تواند نزیید، پس موضع او در قبال مرگ نزیستن نیست. آدمی ناگزیر است از طریق معنا بخشیدن به حیات، مرگ را معنا کند. معنادهی به مرگ به منزله ی تحقیقِ مرگ یا شناخت مرگ نیست، بلکه به معنای پذیرش مرگ به همان طریقی است که او می خواهد باشد. در این راستا دیانت پاسخی به پذیرش مرگ از طریق کُنش اخلاقی به زندگی است. دین آن چه فرا روی انسان می نهد اخلاقی زندگی کردن است:

تا به مرگ امين باش تا تاج حيات را به تو دهم. مکاشفه یوحنا 10/2

با خود عهد بسته‌ام که تا دم مرگ کلام تو را اطاعت کنم. مزامیر داوود  112/119

این سنخ کُنش اخلاقی در واقع به معنای چیرگی بر مرگ و برخورداری از حیات جاودانی است. در واقع آن کس که به طریقی اخلاقی زندگی می کند، و بر هدایتِ رفتار خود در زندگی اصرار دارد، در مرگ زندگی را می جوید و می یابد:

مرگ در انتظار کسانی است که از راه حکمت منحرف می‌شوند. امثال سلیمان 16/21

راهی که خداشناسان در آن گام بر می‌دارند به حیات منتهی می‌شود و در آن مرگ نیست. امثال سلیمان 28/12

این دیگر در واقع هراس زُدایی از مرگ است. مرگ پیامی والا برای انسان دارد که متن آن مبینِ ارجاع آدمی به "والایی" است. انسان در کمال یابی بر مرگ فایق می شود، و اگر مرگ نباشد و محدودیتی این چنین، کمال دیگر چیزی خواستنی نیست. بنابراین بر خلاف آن چه فروید می پندارد خاستگاهِ دین هراس از طبیعت نیست، بلکه احساسِ محدودیت است. آدمی از یک سو واجِد جسمانیتی است که بر آن مهار ندارد، و از سویی مَشمول عقلانیتی که قادر به یافتن چیزی فراسوتر از خود نیست، و از سوی دیگر واجِد احساسی قلبی به این امر که علیرغم تقدس زدایی و راز زدایی از خویش وجهان ، باز هم جهان صحنه ی راز است.

 رئوف آهوقلندری

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید