امروز : 30 ارديبهشت 1403

مرجعیت وجدان به عنوان مشخص کننده ي اصالت کردارها و اندیشه ها، در رابطه ای معنا می دهد که یک سویش انسان و سوی دیگرش خداوند قرار دارد. بنابر این زمانی که ما موضوعی را به وجدان ارجاع می دهیم، به این معنی نیست که وجدان خداست؛ وجدان مشروعیت خود را از کارکرد اصلی خود اخذ می کند؛ و این کارکرد همان "پیوند زدن" و "ایجاد اصالت کردن" از خلال خلق یک رابطه است. با این توصیف نیز بایستی تأکید کرد وجدان پدیده ای "ساختنی" یا "ایجاد کردنی" نیست، بلکه پدیده ای"کشف کردنی" است؛ از این رو همه ي انسان ها دارای وجدان اند، اما تمایز آن ها در کشف وجدان و شنیدن ندای وجدان است. گرچه وجدان کشف کردنی است، اما کشف وجدان ضرورتاً شنیدن تام ندای وجدان و عمل به ندای وجدان را در پی ندارد. "شنیدن ندای وجدان" ابتدا شعاع ناچیزی را در بر می گیرد؛ اما عمل به نداهای وجدان است، که شنیدن ندای وجدان را "همه گاهی" می کند و موجب می شود شعاع درک ندای وجدان گسترده تر و فراخ تر شود. از این رو کسی که می خواهد ندای وجدانش را صریح تر و رساتر بشنود، وظیفه دارد به نداهای اولیه و خفیف تر آن عمل کند. شاید از اصطلاح"عمل کردن" صرفاً کنش گری عینی استنباط شود، امادر این جا عمل کردن هم در برگیرند ي کنش گری عینی است و هم ذهنی. بنابراین همواره بایستی محیط روانی ـ ذهنی را آماده کرد، و به نداها اندیشید و آن ها را در خویشتن بسط و گسترش داد. بسط ذهنی ندای وجدان قطع نظر از تحقق عملی آن کار ساز نیست. از نقطه نظر کارایی این دو حالت بایستی به موازات هم رخ دهند، تا رابطه ي ما با وجدان مان و به تبع آن رابطه ي ما با خدای شخصی مان شفاف تر شود.

من بايد خادم وجدان ام باشم، با اين حال من تنها زماني مي توانم خادم وجدان ام باشم كه گفتگو با وجدان ام گفتگويي اصيل باشد، يعني به جاي گفتار يك طرفه يا متكلم وحده، گفتگو دوجانبه باشد. اما تنها وقتي مي تواند چنين باشد كه اولاً وجدان من خود را متعالي سازد، و ثانياً هنگامي كه وجدان واسطه يا ميانجي چيزي غير از خود من باشد. از طريق وجدان انسان، يك عامل ماوراي انسان ندا در مي دهد. تنها با رجوع به تعالي، تنها به عنوان نوعي از پديدارهاي متعالي است كه مي توان وجدان را فهميد. تا وقتي كه ما انسان را به منزله ي يك موجود منزوي و منفك، خارج از چارچوب منشأاش در نظر مي گيريم، بعضي چيزها درباره ي او مي بايستي از ادراك ما حذف شده باشد.

كيفيت وجودي واقعيت انسان، آزاد بودن انسان را توضيح مي دهد، اما براي توضيح مسئول بودن انسان كيفيت متعالي وجدان  بايستي مد نظر قرار گيرد.

اگر وجدان نداي تعالي باشد، بنابراين خودش نيز متعالي است. در پرتو اين نگرش، انسان غير ديني كسي است كه اين كيفيت متعالي را به رسميت نمي شناسد. انسان غير ديني نيز وجدان دارد و او نيز مسئول است. اما او چيز بيشتري نمي پرسد، نه مي پرسد كه او مسئول در برابر چيست؟ و نه اين كه وجدان اش از كجا سرچشمه مي گيرد.

بنابراين انسان غير ديني كسي است كه وجدان خود را در قالب واقعيت روان شناختي اش مي پذيرد. او با وجدان به عنوان يك واقعيت دروني روبرو مي شود و همان جا توقف مي كند، زيرا او وجدان را آن نهايتي كه در برابر آن مسئول است در نظر مي گيرد. اما وجدان همواره ماقبل آخر است، و آخرين كس نيست.

در بحث وجدان مي توان به موارد مهم زير نيز اشاره كرد:

وجدان وظيفه نيست. وظيفه گاه به استثمار عاطفي من مي انجامد. وجدان مبين تابعيت نيست، بلكه معرف عصيان نيز هست.

وجدان با انكشاف وجودي از من به من و از من به ما توأم است.

وجدان معرف بايدي معطوف به آينده است.

وجدان مشمول استحاله است. بايد هاي وجداني ثابت نيست. آن چه ثابت است حركت وجدان به سوي استعلا است. از اين منظر است كه مي توان از وجدان بالغانه سخن گفت.

ما در موقعيت ها تنها با يك امر وجداني مواجه نيستيم، بلكه با امكان هاي وجداني رويارو مي شويم.

هراس ها در بسياري اوقات بدل امر وجداني محسوب مي شوند. وجدان الزاماً مبين محاسبه گري نيست، بلكه معرف مخاطره جويي مي باشد.

دريافت نداي وجدان نيازمند تربيت است.

در بسياري زمان ها من احساس گناه من اصيل نيست. من دچار ملامت ناشي از گسست عادت ها مي شوم نه عدم تحقق امر وجداني.

سطوح آگاهي در با سطوح تحول وجدان تضايف دارد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید