امروز : 13 تیر 1403

غالب اشخاص از زندگی شان احساس نارضایتی می کنند. آن ها تصور می کنند در موقعیتی قرار دارند که از یک سو مسائل و مشکلات زیادی وجود دارد که درگیرشان کرده است، و از سوی دیگر راه حلی برای این مسائل و مُعضلات ندارند. از سویی کارهای زیادی هست که هنوز انجام نداده اند، و از سوی دیگر برای انجام همین کارها خیلی دیر شده است. از یک طرف دوست دارند تصمیماتی بگیرند، از طرف دیگر از اتخاذ همین تصمیمات می هراسند. نارضایتی انگار تبدیل به وضعیتی معمول و عادی شده است، به گونه ای که اگر کسی احساس رضایت کند، یا دارد دروغ می گوید و مبالغه می کند، یا این که خیلی پَرت است و در عالم هَپروت زندگی می کند.

آن چه باعث می شود نارضایتی تداوم پیدا کند، انفعال در برابر نارضایتی است. مسأله ی مهم این است که من در قبال نارضایتی ام باید چه کنم، آیا به دنبال پاسخی فعال به آن باشم، یا این که آن را تبدیل به چیزهای ناخشنودتر کنم؟ شماری هستند که سالیان دراز در نارضایتی شان باقی می مانند، و به عوض آن که در فکر پاسخی سازنده به آن باشند، بیشتر جویای مقصرانی هستند که باعث مشکلاتِ آنان شده اند. در واقع نارضایتی زمانی واقعی تر است که انگیزه ای برای پاسخدهی سازنده ایجاد کند. وگرنه نارضایتی ای که موجب نارضایتی می شود، بی آن که به بهبود زندگی مان کمکی کند، تبدیل به دفاعی در برابر رضایت مندی می شود. اشخاصی هستند که رضایت شان را به گونه ای منفی در تداوم نارضایتی می دانند، و به همین خاطر از زیر بار مسئولیت های شخصی نسبت به خویش طفره می روند.

در این میان هماره مقصرانی نیز یافت می شوند که می توانند علت نارضایتی و ناکامی مان تلقی شوند. اما تأکید بر این امر چه مشکلی از ما حل می کند؟ اگر مقصرانی هستند که می توانیم آن ها را علت ناکامی خود بدانیم، از آن ها چه انتظار سازنده ای می توانیم داشته باشیم؟

بدین خاطر نگاه به دیگران، به عوض نگاه به خویشتن باعث می شود هماره انتظاراتی داشته باشیم که ناکام کننده هستند. در واقع یکی از علت های مهم نارضایتی، تقدم بخشیدن به همین نگاه است، به طریقی که باعث می شود ما از توقعات خود شکست بخوریم، و انتظارات مان از دیگران، مبنای سَرخورده گی مان می شود. در حقیقت زمانی که خود را از یاد می بریم، به سختی خود را به یاد می آوریم، و در گریزی دایمی از خویشتن به سر خواهیم بُرد. نارضایتی می تواند مبنایی برای تحولات سازنده تر باشد، به شرطی که علت آن را صرفاً در برون خویش جستجو نکنیم. عوامل ناخوشایند در محیط زندگی مان ممکن است بسیار باشد، اما زمانی که این عوامل مستقیماً تغییر نکنند، چه باید بکنیم؟ آیا باید منتظر تغییر آن ها بمانیم؟ یا باید خودمان را به شکلی تغییر دهیم که به بهترین وجه ممکن از قابلیت وجودی مان بهره بریم. تجربه گواه این است که وقتی بر تغییرِ عواملِ برونی در تحققِ سعادت شخصی مان خیلی تأکید می کنیم، نه می توانیم به ارتقایی راضی کننده در خویشتن مان برسیم، و نه به خودمان اعتماد کنیم. این بیانی از بی اعتنایی به شرایط نیست، بلکه تحلیلی از موقعیتِ انسان در شرایطی است که گاه به میل او نیست، و به میلِ خودش رفتار می کند.

بنابراین جنگیدن لازم است، ولی موضوع اساسی این است که باید چگونه بجنگیم، در کجا بجنگیم، با چه روشی بجنگیم، و چه مقصودی را مَد نظر داشته باشیم. تجربه ی روان درمانی گویای این است که حتی در شرایط به ظاهر بد، اشخاص به سوی بهتر شدن می روند؛ حتی زمانی که احساس می کنیم نقطه ی امیدی نیست، افراد امیدوارتر می شوند؛ حتی هنگامی که می پنداریم هیچ کاری از دست مان بر نمی آید، به قابلیتی مؤثر در عمل کردن دست می یازیم. بنابراین ما یک شرایط عمومی داریم، و یک شرایط وجودی، و به نظر می رسد شرایط وجودی از شرایط عمومی در تحقق سعادت شخصی اهمیت بیشتری دارد، ولی این به معنای نفی شرایط عمومی نیست.

ما هماره در شرایط ایم، اما غالباً هم شرایط "خود" را داریم. همیشه شرایطی هست که در آن مُحاط شده ایم، ولی شرایطی نیز هست که آن را می سازیم و می آفرینیم. از این رو قابلیت خلاقیت و آفرینش چیزی نیست که بخواهیم در برون خویش جویای اش باشیم. این قابلیت با ماست، و می توانیم از آن برای بازسازی زندگی مان بر اساس آن چه می خواهیم بهره بریم.

نارضایتی زمانی شدت پیدا می کند یا تبدیل به دردی غیرقابل علاج می شود که مُنبعث از نگاه به بیرون، و در نظر گرفتن شرایط عمومی به جای شرایط وجودی است. ما غالباً در برابر وضعیت های عام احساس می کنیم قادر به ایجاد تغییری نیستیم. اما در نظر گرفتن خویش به منزله ی عنصری مؤثر در برگیرنده ی کُنش های خلاقانه به زندگی خود است. در صورتی که ما حداقل صلیب خویش را بر دوش گیریم، یا عهده دار مسئولیت مان شویم، می توانیم امیدوار باشیم دنیا می تواند به جای بهتری تبدیل شود، یا ما می توانیم به گونه ای غیر مستقیم شخص مؤثری در اجتماع مان شویم. در هر حال نارضایتی باید به راه حل و اقدامی در جهت رفع آن تبدیل شود. غُر زدن، لابه کردن، ضَجه زدن، گلایه کردن، و عدم پذیرش امکان های مهم برای تغییر، نه تنها استحاله ای در وضعیت ما ایجاد نمی کند، بلکه حال و روزمان را بدتر خواهد کرد.

این کتاب تحلیلی بر فلسفه و مبانی روان شناختی نارضایتی است. کوشیده ام چون کتب دیگرم، از تمثیل ها و تجربه های زندگی روزمره برای توصیف مفاهیم مهم بهره برم، و از انتزاع و تجرید صرف نظر کنم. باورم بر این است که این کتاب می تواند کمک شایانی به کسانی بکند که به راستی می خواهند به بینشی پیرامون نارضایتی خویش دست یابند. برای عمل کردن، ایجاد چنین بینشی اهمیت زیادی دارد. در واقع زمانی که ما نسبت به مسأله ی خویش بینش پیدا کردیم، می توانیم راه حل هایی را نیز ابداع کنیم، و بر معضلات خود غلبه یابیم. هر چند این مکتوب را فقط می توان درآمدی بر این امر تلقی کرد.

فهرست مطالب
مقدمه
نارضایتی
پاسخ ها و ناخشنودی ها
تبدیل های نارضایتی:
تبدیل نارضایتی به اعتراض
تبدیل اعتراض به نارضایتی
تبديل نارضايتي به راحت طلبي
تبديل راحت طلبي به نارضايتي
تبدیل مثبت نارضایتی
تبدیل های ناکارآمد:
تبديل فاعليت به مفعوليت
تبديل حقارت به قدرت
تبديل ترس به خشونت
تبديل ارزش به منفعت
نیاز به عدم قطعیت و تردید
نارضایتی و توجه طلبی
عزت نَفس پایدار و ناپایدار
نارضایتی و نشخوارهای ذهنی
جبران های مسأله ساز
آرمان گرایی و نارضایتی

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید